پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

منتظر یه پیامه
حال مساعدی نداره
در لحظه زندگی می کنه


امروز می روم برای یک گفت و گوی " پشت چهره ها ". وارد یک فروشگاه لوازم ماشین می شوم. فروشنده که لباس سرهمی مخصوص تعمیرکارها را پوشیده مرد جوانی است حدودَن زیر سی سال که با تمام حواس مشغول گوشی اش است.
سلام می کنم و کارم را مطابق معمول توضیح می دهم.
بعد از شنیدن حرف های من می گوید:" من باید زود برم. "
لبخند کم رنگی می زنم و می گویم: حالا که نشستین. من زود چند تا سؤال می پرسم. با گوشی هم ضبط می کنم زود تمام می شه.
می گوید:" من نشستم منتظر یه پیام هستم تا برم. ببخشین. "
از فروشگاه بیرون می آیم. دوباره راه می افتم. به طرف دیگر خیابان می روم و با کنجکاوی به داخل مغازه ها نگاه می کنم. به سوپری می رسم که می بینم فروشنده تنهاست و مشتری ندارد.
وارد می شوم و کارم را توضیح می دهم.
تا جمله ی من تمام می شود با صدایی آهسته و خجالتی می گوید:" من حال این چیزا را ندارم. "
 من سؤال می کنم شما فقط جواب بدین. کاری نداره. هر وقت هم مشتری آمد من صبر می کنم تا شما مشتری هاتون را راه بندازین.   ادامه مطلب ...