پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها


عاشق حرف زدن با مردُمَم


همسرم وقتی گفت و گوهای تهران قدیم وبلاگم را خواند به من گفت:" مصاحبه ها جذابن. خوبن ولی تهران قدیم را ول کن. مثل قبل که با مردم حرف می زدی بذار از زندگی شون بهت بگن. " منظورش همان گفت و گوهای قدیم من بود که با سرتیتر " پشت چهره ها " در وبلاگم خوانده اید. در حقیقت وبلاگم را سال 1396 با همان گفت و گوها شروع کردم و اسم وبلاگ را هم از عنوانی که مصاحبه هایم یک سال زیر همان عنوان در روزنامه ی همبستگی چاپ می شد وام گرفته ام.
پیشنهادش را پسندیدم. به دو دلیل. یک اینکه در " پشت چهره ها " مجبور نیستم مثل مصاحبه های تهران قدیم فقط دنبال کسانی باشم که سن شان از پنجاه سال به بالا باشد تا بتوانند تهران قدیم را به یاد بیاورند. دو اینکه به همین دلیل شانس بیشتری برای گفت و گو با زنان خواهم داشت.
البته یک تفاوت این دو نوع کار برای من، طولانی تر شدن زمان مصاحبه ی پشت چهره ها نسبت به مصاحبه ی تهران قدیم است. این یعنی هم پیاده کردن گفت و گوی ضبط شده بیشتر وقت می گیرد هم نوشتن آن. ولی لذت این گفت و شنودها با مردم برای من همه چیز را به خوبی جبران می کند.
حرف زدن با مردم برای من یک جور عشق است. عاشق زمان و مکانی هستم که در آن، کنار یک همشهری بنشینم تا او از زندگیش بگوید.  عاشق اینکه بشنوم پشت آن چهره هایی که در کوچه و خیابان می بینم یا از کنار هم رد می شویم چه داستان هایی خوابیده است!
کنجکاوم ... فضولم ... نمی دانم کدام یکی. من روزنامه نگارم ....
هفته ی آینده اولین گفت و گوی پشت چهره های جدید را در وبلاگم می گذارم. حالا چرا هفته ی آینده و نه همین هفته؟
چون مردی که برای این گفت و گو انتخاب کردم و پذیرفت که با من صحبت کند دست بر قضا هم شخصیت خاصی دارد و هم تجربه ی زندگی خاصی و مصاحبه اش نیاز به مقدمه ای دارد که نخواستم بعد از مقدمه ای که در بالا آمده مجبور شوم مقدمه ی دومی هم بیاورم و تازه بعد از دو مقدمه، اصل مصاحبه را بنویسم.  

از گذشته ....

"گزارش یک زندگی" در کنار "گیلاس سرخ" 


خاطرات سفری من تمام شد! منظورم البته سفر هایی است که خاطراتی از آنها در ذهنم مانده بوده که دوست داشتم در موردشان بنویسم.

از هفته ی آینده؛ هر هفته یک مطلب از مطالب چاپ شده ام در روزنامه های مختلف را در وبلاگ می گذارم. این مطالبم مصاحبه هایی است با دو هدف متفاوت که با مردم کوچه و خیابان و زنانی که به تصادف در روزمرگی زندگی به آنها برخورد می کردم انجام داده بودم.

مصاحبه های گروه اول اگر چه با مردم کوچه و خیابان بوده ولی با گفت و گوهایی که با عنوان "پشت چهره ها" در این وبلاگ خوانده اید هیچ شباهتی ندارند. موضوع مصاحبه ها این بود که در سطح شهر از مردم، زن یا مرد، می پرسیدم که چه چیزی در زندگی آنها را شاد می کند. می پرسیدم با چه اتفاقاتی یا در چه زمان هایی شادی را حس می کنند.

این مصاحبه های کوتاه در روزنامه ی "یاس نو" و در ستونی به اسم "گیلاس سرخ" در چند ماهی از سال 1382 به چاپ رسیدند.

گروه دوم مصاحبه هایی است که در آنها زنان از سرگذشت شان با من صحبت کرده بودند. زنانی که در گذران زندگی عادی روزانه تصادفا با آنها مواجه شده بودم یا خیلی ساده از کنار هم گذشته بودیم ولی دیدن حسی در چهره یا حرکات و رفتارِ آنها مرا وادار کرده بوده که برگردم با آنها سر صحبت را باز کنم و بخواهم که از زندگی شان برایم بگویند. این شکل گفت و گوها را که تعدادشان زیاد هم نیست از سال 1377 شروع کردم که تا سال 1381 در سه روزنامه و یک مجله به چاپ رسیدند.

برای اینکه خواننده حس کند که سرگذشت این زنان را از زبان خودشان می شنود؛ در نوشتن این مصاحبه ها سؤال ها را حذف کردم و مطلب را به شیوه ی اول شخص مفرد نوشتم. البته اگر باز هم تصادفا در بین زندگی کردنم به زنانی بربخورم که دل شان بخواهد از سرگذشت شان با کسی حرف بزنند با خوشحالی آن را هم در وبلاگ خواهم گذاشت.

این را هم اضافه کنم که اگر در زمانی که این مطالب را در وبلاگ می گذارم سفری بروم که خاطره اش به درد نوشتن بخورد در بین این مصاحبه ها آن را هم جا خواهم داد.