پسر زمین!
از خیابانی رد می شوم. دو پسر جوان را می بینم که هر کدام دوربینی به گردن شان آویزان است و ساکی از شانه شان. به خیال اینکه عکاس دوره گرد هستند و از مردم عکس فوری می گیرند دنبال شان می روم تا با آنها صحبت کنم. کنار یک دستگاه تلفن عمومی می ایستند و با کارت تلفن سعی می کنند شماره ای بگیرند. منتظر می شوم تا تلفن شان تمام شود.
به طرف آنها می روم و سؤالم را می گویم. پسری که بزرگ تر به نظر می رسد جلو می آید. چهره ای جدی دارد و به نسبت بچه هایی که در خیابان کار می کنند مرتب تر لباس پوشیده است.
( این گفت و گو را وقتی دنبال یک یادداشتم در روزنامه های یاس نو قدیمی ام می گشتم پیدا کردم. )
***
چند سالته؟
14 سال.
چقدر درس خوانده ای؟
تا پنجم ابتدایی.
اینجا چه کار می کنی؟
کاسبی. دوربین عکاسی می فروشیم. ( خیالم اشتباه از آب درآمد! )
دوربین را از کجا می خرید؟
از بندرعباس، زابل. خودم با برادرم می ریم می خریم و می آریم.
کجا اینها را می فروشید؟
همه جا رفتیم؛ اصفهان، تبریز، کیش، قشم، یزد، شیراز. همه جا دوربین فروختیم. دوربین شکاری، دریل، دوربین عکاسی، همه چیز. سه سالی می شه.
کجا درس خوندی؟ اهل کجایی؟
تبریز. اهر درس خوندم دور و بر تبریز. پدر و مادرم اهر هستند. ادامه مطلب ...