پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

مرد 53 ساله: " دو سه سالِ یه خورده خودمُ شناختم "


خیابان مشخصی را برای مصاحبه های جدید " پشت چهره ها " در نظر گرفته ام. در حالی که به طرف آن خیابان می روم بنا به عادتم داخل مغازه هایی را که از کنارشان رد می شوم نگاه می کنم. در یکی از مغازه ها مردی را می بینم که پشت چرخ نشسته و پارچه ای را می دوزد. با همان نگاه گذری متوجه آرامش خاصی در چهره و حرکاتش می شوم. چون می خواهم به آن خیابان مورد نظرم بروم از مغازه رد می شوم. چند مغازه ی دیگر را هم پشت سر می گذارم ولی آرامش و سکون غریب مرد دوزنده چنان من را گرفته که بی اختیار برمی گردم.

وارد مغازه می شوم. هنوز مشغول دوختن است. موضوع کارم را  که می شنود می گوید:" باشه. اگه کمکی می تونم بکنم حتما. " در ذهنم سریع دنبال جمله ای می گردم که جوری به او بگویم با این صدای چرخ او نمی شود مصاحبه ضبط کرد که ناراحت نشود. ولی خودش پیشدستی می کند و می گوید:" فقط اگه چند دقیقه صبر کنین کارم با این پارچه تموم می شه. اون وقت چرخ را خاموش می کنم که صداش مزاحم نباشه. "

بعد همان طور که چرخ می کند به چهارپایه ای که وسط مغازه است و چند تکه پارچه ی بریده شده روی آن است اشاره می کند و می گوید:" اون پارچه ها را بریزین زمین روش بشینین. ولی تمیز نیست لباس تون خراب می کنه. " گفتم: مشکلی نیست. این لباس کارمه.

( فکر می کنم شاید لازم باشد قبل از شروع به نوشتن این گفت و گو، دوباره یادآوری کنم که من برای اینکه شما کاملا با روحیه و لحن و نحوه ی گفتار مردمی که با آنها مصاحبه می کنم آشنا شوید جملات گفته شده ی آنها را تا حد امکان اصلاح نمی کنم. حتی تکرار عبارت ها و تکیه کلام ها را به همان شکل که گفته شده می نویسم تا خواننده بهتر خودش را در فضای گفت و گو حس کند. )

***

خب، من چی بگم؟

من سؤال می کنم شما زحمت می کشین جواب می دین.

آره، خواهش می کنم. چشم.

اول بگین چند سالِ تونه؟

من متولد هزار و سیصد و پنجاهم.

اهل کجا هستین؟

تهران.

کدوم محله ی تهران؟

محله ی جوادیه ی تهران پارس. جوادیه ی تهران پارس.

چقدر درس خوندین؟

من، سیکلَم.

چند تا خواهر و برادر دارین؟

من به غیر از خودم چهار تا، به غیر از خودم سه تا داداش پنج تا خواهر. نُه تاییم با خودم. به خدا.

زنده باشین.

آره. خواهش می کنم.

از بچگی هاتون بگین. از موقعی که کوچیک بودین. از بازی ها  هم بازی ها، هر چی یادتونه. از رابطه با پدر و مادر.

بچه ی چندم هستین؟

من بچه ی وسطی ام. آره.

همون از رابطه با خواهر و برادرا هر چی یادتون مونده بگین.

آره، خواهش می کنم. خونواده ی فقیر خونواده ی فقیر. نمی شد بگی مثلا در حد متوسط هم نه، فقیر، پایین تر. آره. بعد دیگه خیلی پرجمعیت. بعد ... ( تن صدایش پایین می آید. با نگاهی خجول و پرسان به من ادامه می دهد ) صادقانه بگم دیگه ... آره، قصه تعریف نکنم ... 

ادامه مطلب ...