پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

با همۀ سالخوردگی خوش خنده است

اینجا خونه نبود، زندگی نبود ...

 

مغازه اش بزرگ است ولی رونقی ندارد. میوه ها و سبزی هایش؛ بعضی تازه اند بعضی کهنه و رنگ و رو رفته. مثل خودش که سالخورده است با پشتی اندکی خمیده و صورتی پر چین و چروک؛ ولی با چهره ای آرام و مهربان. روی صندلی نشسته و هندوانه می خورد. جواب سلامم را که می دهد بلافاصله می پرسد:"هندونه می خوری؟" با شنیدن جواب منفی من مثل یک آشنای قدیمی می پرسد:"چطور، چرا نمی خوری؟" وقتی می گویم می خواهم با او در مورد کار و زندگیش حرف بزنم با چشمانی پر از آرامش و صفا نگاهم می کند:"من چی می تونم بگم؟"

***

وسایل کارم را از کیفم درمی آورم.

 نگران نباشین فقط از کار و زندگی تون می پرسم.

چی بگم ... از صبح تا حالا نشستم اصلا" دشت نکردم.

چند ساله به این کار مشغولین؟

50 سال، از زمان دکتر مصدق به بعد.

قبل از این چه کار می کردین؟

من، گلّه داشتیم در کشور نزدیکای اصفهان. گوسفندان تلف شدن کم کم. سر درآوردم تهران.

چرا تلف شدن؟

دیگه درد گرفتن. ما سردرنیاوردیم. از بین رفتن. قدیم بود دیگه.

چند سالتونه؟ درس خوندین؟

77 .... 86 سال. چه می دونم. هر چی شما بنویسی! درس هیچ چی ... سواد یُخ! ( به ترکی یعنی سواد ندارم.)

اهل کجا هستین؟

الان مالِ تهران. اصلش مالِ اردستان اصفهان.

دوست داشتین کار دیگه ای می کردین؟

اومدیم اینجا مشغول شدیم به این کار. اولش اومدیم آب نبود. چاه کنی می کردیم. خونه نبود زندگی نبود. اسمش بود. من قدیمی یم دیگه. شیش، هفت تا بچه بزرگ کردیم. هیچ کدوم نمی گن پدر داریم یا مادر...

( به چهره اش نگاه می کنم که اگر چه از دلتنگی هایش می گوید ولی همچنان آرام است و مهربان.)

کی ازدواج کردین؟

( می خندد. با همۀ سالخوردگی خوش خنده است.) چه می دونم. من سواد ندارم. چه می دونم منِ بیسواد.

چه موقع احساس شادی می کنین؟

شادی هیچی ندارم که حس بکنم. زن من هفت ساله تو خونه افتاده. خودمم مریضم.( به مغازه اش اشاره می کند.) اینم مشغولی یاته که خونه نمونم. درآمدی ندارم. از صبح تا حالا دو کیلو گوجه فروختم. پول ندارم مالیات بدم. اینم دکونم، اونم زندگیم. ندارم که بدم.

چند تا بچه دارین؟ چه سنی هستن؟ چقدر درس خوندن؟

بچه؛ هشت تا داشتم. یکی شون مفقودالاثره. چهار تا دختر دارم و سه تا دیگه پسر. اونا یه پسرم دیپلم خونده معلم شده. یه پسرم تا نُه خوند جلای وطن کرد. 22 ساله کشور خارجه. تحصیل نکرد. اونجا کار می کنه.

از پسر مفقودالاثرتون بگین.

سرباز بود. دو تا پسر کوچیک با هم بودن اینا. بچه کوچیک ام هستن. دخترام دو تاشون شوهر کردن؛ شوهراشون مردن. دو تاشون شوهر دارن. زندگی می کنن برا خودشون.

پسراتون چطور؟

بزرگه ارتشی یه. بازنشست شده. اون یکی بازنشست شده آموزش و پرورش. حالا هم که هیچی داره برا خودش کار می کنه. کارای متفرقه گیرش بیاد کار می کنه. حقوقش کمه.

( آقایی وارد مغازه می شود و سلام می کند. در جواب با صورت شیرینش می گوید:"سلام آقا مهندس گل! تو هنوز به ما سر می- زنی. ما شرمنده می شیم. هر چه طلا جواهره در وجود توه، نه این جوونای جدید ..)

دوست داشتین زندگی تون چه جور باشه؟

زندگی مون تا حالا بد نبود. حالا که دوتامون پیر شدیم دیگه سرپرست نداریم روراست.

سرپرست ندارین؟

کسی نیست. مادرشون گفتم هفت ساله افتاده خونه، نمیان سر بزنن. خب مادرشون بوده. محل ما نمی کنن اینا. زحمت کشیده، بلخره تحصیل کم و زیاد دادیم. خب من دهاتیم تو کوه گوسفند می چروندم حالا این جوریم. یه نون سنگک می خرم با این پیرزن می خوریم. اون که نمی تونه بیاد بیرون.

اصلا" حرکت ندارن؟

نه نمی تونه بلند بشه از دو پاش عاجزه. نمی تونه چیزی درست کنه. من چایی درست می کنم یه استکان بهش می دم. کارای خورده داشته باشه من می کنم. اونم نه کسی داره باهاش صحبت کنه. هستش دیگه. دختر کوچیکه میاد بعضی وقتا لباسا رو می شوره آفتاب می ریزه. فقط دختر کوچیکه کمک می کنه. به ما میرسه. غذا درست می کنه میاره.

درآمد اینجا به زندگی تون می رسه؟

( می خندد. ) اصلا" نداره، جان شما. شما اینجا بشین ببین. وقتی نمی خرن چی درآمد دارم. یه مشتری دارم مثل این مهندس. کسی نمیاد خرید کنه.

شاید چون جنس خوب ندارین؟

خوبه. یه مغازه اومده روبه روم باز شده. مملکت ما ناجور شده. من جواز دارم.  ادامه مطلب ...

عطار زن 70 ساله ای که عاشق درسِ

با گونی پول می­ بردیم بانک!


از جلوی مغازه­ ای رد می ­شوم که در آن زنی اجناسی را از آنجا بیرون می­ آورد و در پیاده ­رو می­ گذارد. چند قدم که از مغازه دور می­ شوم، فکری مرا برمی ­گرداند سمت مغازه. داخلش بلبشویی است. زن همان طور که به جا به­ جایی مشغول است، می ­پرسد:"چی می­ خواین؟" منظورم را که می ­گویم تا جواب بدهد یک مشتری می­ آید. هر آن منتظرم بشنوم که خانم تو این شلوغی وقت گیر آوردی؟ نمی­ بینی اینجا چه خبره! ولی از نگاه راحتش متوجه می ­شوم که باید کاغذهایم را درآورم و شروع کنم.

***

کارتون چیه؟

کار من ... الان می ­خوام جمع کنم. عطاری بود.

چند ساله به این کار مشغولین؟

دو سال پایین بودیم، سه سال­ م اینجا.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

گرفتاری دیگه. اگه گرفتاری نبود ...  (زنی که معلوم می ­شود از آشنایانش است و برای کمک به او آمده، هیجان­ زده می ­گوید:"عاشق کارشه. آمد زندگیش­ از این رو به اون رو بشه، برعکس شد.)

گرفتاری چی؟

خب، زندگیه دیگه. یه کم سخت بود. من خونه ­داری که می ­کردم خیاطی هم می ­کردم. شوهر بی ­فکر ما را به اینجا رسوند.

شغل شوهرتون چیه؟

لوازم موتور می ­فروخت. تعمیرگاه داشت تو جنوب شهر، موتور و دوچرخه. 30، 40 تا دوچرخه و موتور داشت اجاره می­ داد. دو تا مغازه داره. الان اجاره داده. می ­گیریم می­ خوریم. منتها منم گفتم کمکش باشم.

درآمدش خوب نبود؟

خوب، عالی. با گونی پول می ­بردیم بانک! حالا این جوری شدیم. منتها بگم، محتاج کسی نشدیم. ولی اون زندگی با این زندگی زمین تا آسمون فرق داشت. به دخترم می­ گم سینما می­ خونی باید زندگی ما را فیلم کنی. اونم نکرد. آدما جور دیگه شدن.

(هیچ افسوسی در لحن صدا یا در چشم­ هایش نیست. در رفتار و وجناتش سبکبالی خاصی می­ بینی. به چشم ­هایش دقیق می­ شوم ولی اثری از شیطنت نمی­ بینم.)

چه جور شدن؟

کلک می­ زنن. پول مردم­ و می­ خورن.

چرا خیاطی را ادامه ندادین؟

والا الانش ­م خیاطی می­ کنم چادر، ملافه. اینجا که آمدم گفتم کنارش پیاز داغ و ترشی­ درست کنم که سود داشته باشم.

درآمد خیاطی چطوره؟

پیراهن می­ گرفتم می ­دوختم 12 تومن می ­گرفتم. خیلی هم راضی بودم. الان زیادترم می­ دن ولی دیگه حواس ندارم. برا دخترم یه لباس ماکسی دوختم به خاطر حواس ­پرتی خراب شد. درستش کردم ولی برا غریبه نمی­ شه. یه وقت پارچه سوغاتی مال مکه ست، اگه خراب بشه که نمی ­شه.

چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

من ابتدایی خوندم، پنجم. (زن  آشنای صاحب مغازه که تا حالا چندین بار با هیجان وسط جواب­ ها آمده تا توضیح بیشتری بدهد و من هم هر بار خواهش کرده ­ام که اجازه بدهد که خودش حرف بزند، باز بی ­اختیار می­ گوید:"ولی به اندازه­ ی دیپلم وارده. حساب و کتابش فوله.) 70 سالمه.

دوست داشتین کار دیگه­ ای می ­کردین؟

من، نه. فقط درس دوس داشتم. من الان ­م سالی دو دفعه نیمکت و بخاری نفتی مدرسه را خواب می­ بینم. عاشق درس بودم. الانم دیگه عمرم رفته والا الانم عاشق درسم.

چطور شد درس ­و ول کردین؟

(یک مشتری وارد می ­شود. "سلام. داری جمع می­ کنی؟ حیف شد!" می ­گوید:"میاد یکی جای من." زن دیگری وارد می ­شود و با اشاره به مغازه ­ی بغلی می­ گوید:"... نیامده. تلفن ندارم اگه خدمتت هست شماره­ شو از رو شیشه بخونم زنگ بزن بگو مشتری داری میایی یا بره؟!" پیداست مشتری­ ها حسابی باهاش صمیمی­ هستن.)

حالی ­مون نبود. مادرم می­ گفت:" پدر نداره می­ خوام شوهرش بدم. " از مدرسه به مادرم گفتن اگه به خاطر هزینه­ شه دولت می ­ده چون این بچه خیلی باهوشه. مادرم گفت" نه، برو خونه­ ی برادرت."

من ­م با زن برادرم خوب نبودم. مادرم تهدید می­ کرد که یا شوهر کن یا برو خونه ­ی برادرت. اگه عقل­ م می ­رسید می­ رفتم خونه­ ی داییم. من زرنگ بودم. نخ گلوله می ­کردم می ­دادم شوهر خاله ­م. روزی 25 زار کار می ­کردم. عقلم نرسید به مادرم بگم خودم کار می ­کنم. موقع عروسی، باور کن صبح آمدن لباسم را عوض کردن. خودم جون نداشتم.

(چهره­ اش ثبات عجیبی دارد. از آن چهره ­هایی است که نه رد پای شادی را در آن می ­بینی نه غصه را.)

چرا؟

نمی ­دونم.

کی ازدواج کردین؟

یادم نیست. الان تقریبن 55 سال این طورا هست که ازدواج کردم.

چند سالتون بود؟

کلاس پنجم بودم می ­خواستم برم شیشم. همش 13،12 سالم بود. شوهرم اون موقع 24 سالش بود.

چند تا بچه دارین؟ چه سنی هستن؟ چقدر درس خوندن؟

پنج تا دختر دارم. به خاطر پسر هی زاییدم. اگه عقل داشتم بعد سه تا دختر می­ گفتم مرد حسابی ... هر کی اخم می­ کرد که دخترزایی، عقل نداشتم که جواب­ شونو بدم. اون موقع بود که پول با گونی می ­بردیم بانک.

حالا پنج تا دختر داریم، دو تا پسر. ولی چه پسرایی! بچه­ هام الان چهارتاش خارج از کشورن. انگلیس ­ن. کاراشون خوبه. خدا را شکر. سه تاشون مهندسن. یکیش فوق­ لیسانس کارگردانی ­یه. یکی ­شون وکیله. دو تاشون آرایشگرن. ولی درسم خوندن. یکیش لیسانس کودکیاری داره اون یکی لیسانس مدیریت. گفتم که با گونی پول می ­بردیم بانک. داشتیم خیلی عالی منتها دیگه الان ...

چه موقع احساس شادی می­ کنین؟

هیچ موقع احساس شادی نمی­ کنم. نمی ­دونم. اگه بچه ­هام بیان من ­و ببرن پهلو خودشون، شاد می ­شم. سه دفعه چهار دفعه رفتم انگلیس. بچه­ هام خوبن. خوب بود اونجا ولی آدم باید زندگی از خودش داشته باشه. خونه­ ی دوماد و پسر به درد نمی­ خوره. البته اینجا هم راضیم از زندگیم ولی از فامیل نه. تمام چوبی که خوردم از فامیله. (با تأکید می­ گوید) آخر مطلب من بنویس که امان از فامیل، امان. همه دو شخصیتی شدن. باعث بدبختی ما فامیل شد. غریبه نه، همه فامیل. بگو تو رو خدا از بخل و حسد پرهیز کنن. ما از حسد زندگی ­مون نابود شد.

دوست داشتی زندگیت چه جور باشه؟

همین معمولی باشه. آدم آسایش داشته باشه. با دو متر چلوار می ­ریم دیگه آخرش.  ادامه مطلب ...

گفت و گو با مردی که از ده سالگی کار کرده

اونقدری که دوست دارم برای زندگی بچه­ هام باشم

نیستم


وارد خشکشویی که شدم مشغول اتوی یک شلوار بود. با دیدن من به طرف پیشخوان آمد. کارم را توضیح دادم. تا جملۀ آخرم تمام شد بدون اینکه سؤالی بپرسد بسادگی قبول کرد.


***

چند ساله به این کار مشغولین؟

از بچگی.

چند سالگی؟

از 10 سالگی می­ اومدم دم مغازۀ پدرم.

به این کار علاقه داشتین یا چون شغل پدری بود آمدین؟

هم علاقه داشتیم هم شغل پدری بود. جفتش با هم یکی شد.

درس نمی ­خوندین؟

هم درس می ­خوندم هم می ­اومدم مغازه. سوم راهنمایی را که خوندم تموم شد دیگه کلا" اومدم مغازه.

پدرتون مخالفت نکردن؟

چرا می ­گفت بخون ولی من کشش ­و نداشتم.

دوست داشتین کار دیگه ­ای می­ کردین؟

آره. معمولا" همه از کار خودشون خسته می ­شن. فکر می­ کنن یه کار دیگه بکنن بهتره. تهش ­م اونایی که کار دیگه می ­کنن برمی ­گردن به کار اول ­شون! بعضی ­هام نه.

شما دوست دارین چکار کنین؟

فروشندگی. کلا" فروشندگی ، حالا هر چی باشه. فیزیکی نباشه مثل این کاری که می­ کنم.

(چهره­ اش آرام است. در حرف زدن هم آرام است. هیجانی در کلامش نیست. ته لبخندی در چشمانش دارد؛ شاید در جستجوی تغییری.)

چند سال­ تونه؟

47، 48 سال ­مون هست.
یعنی 38 ساله سر این کارین؟

آره دیگه. برا همین خسته شدم. (می ­خندد.)

از اول همین مغازه بودین؟

آره از اول همین جا بودم.

کی ازدواج کردین؟

ازدواجم 10 سالی می ­شه تقریبا".

(به سؤال ­ها نگاه می­ کند. می ­گوید:" خیلی سؤاله که!" خنده ­ام می گیرد. آرامشش با این بی ­حوصله­ گی جور نیست. جواب می ­دهم: زود تموم می­ شه. هنوز هیچی نشده رسیدیم به سؤال نُه. به ساعت مغازه نگاه می­ کنم: هنوز 10 دقیقه نگذشته!)

چه موقعی احساس شادی می­ کنین؟

(فکر می­ کند.) شادی؟ اون موقع که می ­رم پیش بچه ­ها، حال­ شو داشته باشم، خسته نباشم بتونم با بچه ­هام بازی کنم؛ احساس شادی می­ کنم.

چند تا بچه دارین؟

دوتا.

چند ساله هستن؟ چکار می­ کنن؟

هفت ساله و چهار ساله. دو تا دختر. اولی امسال می ­ره اول. پارسال پیش­ دبستانی بود.

دوست داشتین زندگی­ تون چه جور باشه؟

بدون تنش، بدون استرس. چیزی که همه دوست دارن.

تنش چی؟

مشکلات خاص زندگی و خانوادگی همه هست دیگه. باعث تنش می ­شه. کار هست، همسایه هست. در روز هزار جور برا آدم اتفاق می ­افته. اینا استرسه.

مثلا" چه موردی؟

زیادن اتفاقای دور و اطرافم. زیاده. یکیش همون بچۀ دومم که مشکل داره.

چه مشکلی؟

خشکی مفاصل. بدنش خشکه. تا حالا هشت دفعه عمل شده. این مثلا" یکی­ شه.

(مردی با یک پسر بچه وارد می­ شود. می­ گوید:" پتو حاضره؟" - " آره." مشتری با خنده می ­گوید:" گفتم تا اینجا اومدم دست خالی نرم!" از لحن نرم و خودمانی او پیداست که با مشتری ­هایش روابط نزدیکی دارد.)

از بدو تولد این مشکل را داشته؟

بله.

با همسرتون فامیل هستین؟

بله، دختر دایی ­مه ولی کلا" ربطی به فامیلی نداره چون قبلا" آزمایش ژنتیک دادیم. دکتر گفته از چند میلیون، یکی این طوری می­ شه.

پدر هستن؟

بله.

ایشون هم از درآمد می ­برن؟

بله. این درآمد تقسیم می­ شه بین من و پدر و هزینۀ مغازه. آخرش چیزی نمی ­مونه.

درآمد شما به زندگی ­تون می­ رسه؟

آره. بلاخره ما سعی می­ کنیم جلو هزینه ­مونو بگیریم. می­ گم تهش چیزی نمی ­مونه. یعنی برای آینده ­نگری چیزی نمی ­مونه.

منظورتون پس ­اندازه؟

آره. پس ­اندازی نمی­ مونه. هر چی کار می ­کنیم به قول معروف خرج می ­کنیم.

درآمد را با پدرتون نصف می­ کنین؟

بیشتر من برمی ­دارم. به خاطر مشکلاتی که دارم. اونا هزینه ­ای ندارن.

خرجی چند نفر با پدرتونه؟

الان دو نفر. یه خواهر و یه برادر. مادرم خدا رحمتش کنه.

شما بیشتر برمی ­دارین پدرتون دچار مشکل نمی ­شن؟

خواهرم که تو خونه است درآمد جداگانه داره، هزینۀ خونه می ­کنه.  ادامه مطلب ...

صحبت با مردی که ناملایمات زندگی او را خلافکار نکرده

خوشحالی زن و بچه­ م

تفریح من است


می­ خواهم با مرد دستفروشی که خشکبار می­ فروشد گفت و گو کنم. روزی که برای انجام کاری اتفاقا" از کنار بساطش می­ گذشتم ظرف ­های پلاستیکی بزرگ درداری که برای نگهداری خشکبار به شکل منظمی در بساطش چیده شده بود توجه مرا به خود جلب کرد. امروز آمده ام تا با او صحبت کنم ولی نمی پذیرد. در حالی که هدف از کارم را برایش توضیح می­ دهم مردی به ما نزدیک می  شود و از او چیزی می پرسد. پیداست که با هم آشنا هستند. چند دقیقه­ ای کنار ما می ایستد و گوش می دهد. وقتی متوجه منظور من می شود می گوید:" خانوم همه از مشکلات اقتصادی زندگی­ شون می ­گن. شما دیگه چی می ­خوای بنویسی." می گویم: ممکنه همه از مشکل اقتصادی­ شون بگن ولی از تجربه ­شون برای حل اون مشکلات هم می­ گن که همین برای من جالبه و هدفم انتقال همین تجربه هاست. ساکت چند لحظه ­ای به من نگاه می کند و می گوید :" اگه این آقا نمی ­خواد حرف بزنه من حاضرم."


***

همان طور ایستاده در پیاده­ رو کاغذهای یادداشت و خودکارم را از کیفم درمی آورم و مشغول می شوم.

کارتون چیه؟

کارمند پیمانی ... هستم.

چند ساله؟

الان شیش ساله.

قبل از این چه کار می­ کردین؟

جایی قراردادی کار می­ کردم. درس خوندم لیسانس گرفتم که از اون کار بیام بیرون، شغلی که پول بالاتری داره انجام بدم.

چه رشته­ ای خوندین؟

لیسانس نقشه­ برداری گرفتم.

بعد کجا کار پیدا کردین؟

رفتم مشغول شدم ادارۀ ترابری به مدت دو سال. به عنوان کارهای نقشه­ برداری مطالعاتی. به خاطر اینکه کار نقشه­ برداری پیمانکاری بود حقوق­ مون و هر چهار ماه یه بار می­ دادن. هر چه ضربه ما خوردیم از پیمانکاریه.

دیدم سه ماه، چهار ماه یه بار حقوق می­ دن برام خیلی سخته. باید خرج زن و بچه بدم. اون موقع حقوق ­مون 800 تومن بود که اونم چهار ماه یه بار می­ دادن.

چه سالی بود؟

بین 88 تا 90.

کی ازدواج کردین؟

زمانی که لیسانس گرفتم و از اون کار قبلی بیرون اومدم تازه ازدواج کرده بودم. اون موقع به مدت شیش ماه بیکار بودم. چون زمانی که ... مشغول بودم نمی ­تونستم کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم.

مثل چه کارایی؟

کارگر ساختمونی، دستفروشی. نمی­ تونستم از این کارا انجام بدم. چون تو اون پنج سالی که تو کار قبلی بودم دستم تو جیب خودم بود. بعد که اومدم بیرون با اینکه ازدواج کرده بودم و باید یه زندگی مستقل برای خانمم آماده می ­کردم نتونستم. مجبور شدم تو یه اتاق پیش پدرم زندگی کنم. خرجم و هم پدرم می­ داد. پدرم سنش بالا بود. نُه تا بچه بودیم. پدر من توانایی اینو نداشت که خرج مضاعف بده. ما هم وبال گردنش شدیم. ناراحتی رو تو چشم پدر و مادرم می­ دیدم. می­ دونستم خانمم ناراحته از این قضیه ولی چاره ­ای نداشتم. خانمم می­ دید دور و بری ­هاش که ازدواج کردن همه سر زندگی خودشون هستن. ناراحت بود ولی به خاطر من که منو دوست داشت چیزی نمی­ گفت. زخم­ زبونو می­ شنید چیزی نمی­ گفت. منم از بابت این قضیه ناراحت بودم. بعد از شیش ماه رفتم ادارۀ ترابری. اونم پیمانکاری. از روز اولم گفتن که ماه به ماه حقوق نمی­ دن. ( خیلی تعجب کردم. چون در شروع صحبت جوری از پیمانکاری صحبت می ­کرد انگار اول سر کار رفته و بعد فهمیده که حقوق را ماهیانه نمی ­دهند. )

پس از اول می ­دونستین که حقوق رو ماهیانه نمی­ دن؟

گفته بودن. ولی چون چاره­ ای نداشتم مجبور شدم برم. ( مردمی که از کنار ما می­ گذرند با دیدن زنی که در پیاده­ رو مشغول حرف زدن است و تند تند می ­نویسد لحظه ­ای مکث می­ کنند ببینند چه خبر است. بعد بدون اینکه چیزی بگویند می­ گذرند. )

برای خونه چه کار کردین؟

پنج سال سابقه­ ای که تو کار قبلیم داشتم فروختم یه میلیون و با اون رفتم تو یه شهرستان حاشیۀ تهران خونه اجاره کردم. زمانی که مستقل شدیم تاره فهمیدیم چه کمبودهایی تو زندگی داریم. تازه فهمیدیم یخچال نداریم آب یخ بخوریم. اون موقع بچه ­مون به دنیا اومده بود. برای بچه­ مون می­ رفتیم از همسایه ­مون یخ می­ گرفتیم.

چطور زندگی ­تون رو با چهار ماه یه بار حقوق گرفتن اداره می­ کردین؟

خیلی سخت بود. به خاطر همین وقتی از طریق دایی خانمم به یه شرکت پیمانکاری معرفی شدم برای کار نگهبانی که ماهیانه حقوق می­ داد با اینکه دوست نداشتم به خاطر زن و بچه­­ م  قبول کردم. دیگه نمی­ تونستم سه، چهار ماه یه بار حقوق بگیرم.

اوایلش واسم خیلی سخت بود. ( به او نگاه می­ کنم تا تأثیر یادآوری زندگی گذشته­ اش را در چهره­ اش ببینم. مردی که برای به دست آوردن شغلی با درآمد بالاتر در حین کار کردن، لیسانس می­ گیرد و از  کارگری ساختمان و دستفروشی به عنوان " کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم " یاد می کند، مجبور می­ شود به خاطر زن و بچه­ اش در یک شرکت نگهبان شود. اما تغییری نمی­ بینم. نگاه آرامی دارد. )   یواش یواش عادت کردم. تمام مدت فداکاری­ های زنم تو اون ماه­ های اول زندگی تو خونۀ پدرم تو ذهنم بود.

با اولین حقوقم یخچال خریدم. بعد یواش یواش وسایل لازم زندگی رو تأمین کردم. چیزایی که لازم داشتیم. الان دارم یه خرده پول جمع می­ کنم که یه خونه بخرم. خدا را شکر.

چند سال ­تونه؟

35 سالمه.

چه سنی ازدواج کردین؟

26، 27 فکر کنم.

چند تا بچه دارین؟

یکی دارم هشت ساله. یکی هم تو راهه.

همسرتون چند ساله هستن؟

30 ساله.

چقدر درس خوندن؟

تا لیسانس. کامپیوتر خونده.

شاغل نیستن؟

سر کار نرفته.

دوست داشتین کار دیگه­ ای می­ کردین؟

واقعا" دوست داشتم درسم رو بیشتر ادامه می­ دادم تا به جاهای بالاتر برسم. دوست داشتم تا استاد دانشگاه برم اگه مشکلات زندگی اینقدر سنگین نبود.  واقعا" علاقه­ ام خیلی زیاد بود.

ولی از اول این حرفا تا آخر این حرفا به یاد خدا بودم. تمام این سلسله مراتب زندگی من، خدا را شکر، رو به پسرفت نبودم. رو به پیشرفت بودم. درسته خیلی کند بوده ولی همین که تونستم یه لقمه نون حلال ببرم سر سفرۀ زن و بچم، خیلی خوشحالم. اینکه به راه خلاف کشیده نشدم. من تو مسیر زندگیم همیشه توکلم به خدا بوده. اونم حواسش به من بوده ...

نون حلال درآوردن خیلی سخته. ولی زندگی با نون حلال خیلی شیرینه. دیگه آدم با خیال راحت به آینده­ اش نگاه می ­کنه. خانمم همیشه یه حرف قشنگ می ­زنه. می ­گه مهم این نیست که مسیری رو که داریم می­ ریم تند بریم یا یواش. مهم اینه که رو به جلو داریم حرکت می­ کنیم. رو به هدف­ مون.  ادامه مطلب ...

جوان 27 ساله ای که کار پدرش را ادامه می دهد

شرایط رو برای جوونا آسون کنن

 

می­ خواستم با آقایی که شغلش کرایه دادن ظروف برای جشن­ ها و مهمانی­ هاست صحبت کنم. روزی که به محل کارش رفتم پشت میزش نبود. روی در شیشه­ ای برگه­ ای با یک شماره تلفن همراه چسبانده بود که اگر در قفل بود با آن شماره تماس گرفته شود. تماس گرفتم. گفت تا 20 دقیقۀ دیگر خودش را می­ رساند.


***

وقتی شنید می ­خواهم با او در مورد کار و زندگی­ اش برای روزنامه صحبت کنم تعجب کرد. فکر کرده بود من هم مثل بقیۀ مشتری ­هایش ظرف برای کرایه می­ خواهم. برایش گفتم هدفم این است که مردم با خواندن این گفت و گوها با زندگی هم­ شهری ­هایشان آشنا شوند. بدانند دیگران چه تجربه ­هایی در زندگی به دست آورده­ اند، دنیا را چطور می ­بینند و چه آمال و آرزوهایی دارند.

این را هم بنویسم که من هم با دیدن او تعجب کردم. چون برای این کار خیلی جوان بود.

 به شغل خودتون چی می ­گین؟

خدمات مجالس یا ظروف کرایۀ خالی.

چه ظرف ­هایی دارین؟

همه چیز؛ فرش، کولر، پنکه، حجله، بشقاب، قاشق و چنگال، لیوان، دیس، میز شام، سفرۀ عقد، فیلمبردار، پرسنل نورپردازی، دیگ، اکو، خلاصه همه چیز.

بجز مراسم عروسی و ختم مراجعین دیگری هم دارین؟

بله برای مراسم نامزدی و تولد هم مشتری داریم.

سفارش غذا هم قبول می ­کنین؟

غذا هم می­ دیم. در اصل به ما سفارش غذا می ­دن. ما از جاهایی که تهیۀ غذا دارن می­ گیریم و می ­دیم به مردم.

چند سالِ­ تونه؟

خودم 27 سال. ولی اینجا مالِ بابامه.

(انگار از حالت چهرۀ من متوجه شد یا شاید چون از دیگران هم شنیده بوده که برای این کار سنش کم است این توضیح را داد.)

پس با پدرتون کار می ­کنین؟

نه، داده دست من و داداشم.

پدرتون چند سالِ­ شونه؟

67 باید داشته باشه.

چند ساله پدرتون اینجا را داده دست شما و برادرتون؟

یک سال و نیم، دو ساله.

پدرتون چقدر تو این کار سابقه دارن؟

خود بابام 50 سال این کار رو کرده. پایه ­گذار این کار باباش بوده. پدر بزرگم.

می­ دونید پدر بزرگِ ­تون از چه سالی شروع کرده؟

نه.

تمام این 50 سال همین محل بودین؟

همیشه همین جا بودیم.

چقدر درآمد دارین، حدودی؟

درآمد؟ الان سه، چهار ساله خوابیده. داداشم که با منه زن و بچه داره. (خیلی خونسرد حرف می­ زند. حتی وقتی به درآمد پایین اشاره می ­کند هیچ حس حسرت یا تأسفی در چهره یا صدایش نیست.) 

ادامه مطلب ...