معنی شادی را کی می دونه؟
وارد یک مغازه ی کبابی و جگرکی می شوم در خیابان جمهوری. از آن مغازه های کوچکی که باید از راه باریک بین دو ردیف میز بگذری. میز کار و صندوق صاحب مغازه همان دم در ورودی است. در را که باز می کنم صاف جلوش هستم.
من خبرنگارم. می خواهم با شما چند دقیقه در باره ی شادی حرف بزنم.
مرد جوانی را که در فضای انتهای مغازه مشغول جگر سیخ کردن است نشان می دهد و می گوید:" برو با اون حرف بزن."
***
شادی به نظر شما چیست؟
هیچی. شادی کجا بود. همه گرفتارند.
چند سال است اینجا کار می کنید؟
من 29 سالمه. حدود سه ساله که اینجا کار می کنم. قبل از اینجا هم کارم آزاد بود. شغل آزاد، هر کاری پیش بیاد که توش پول باشه. یک ساله که ازدواج کردم.
چه وقت احساس شادی می کنید؟
من تجربه نکردم.
حتی در دوران کودکی و جوانی؟
شاید. ولی هیچی یادم نیست.
روز عروسی تان هم شاد نبودید؟
از نظر من نه.
پس چرا ازدواج کردید؟
اقتضا می کرد. صلاح بود این کارو بکنیم کردیم.
شادی را در چی می بینید؟
چون پیش نیامده نمی دونم.
چقدر حقوق می گیرید؟ مستأجرید؟
70 تومن می گیرم. خونه ی پدرم هستم. یه اطاق دارم. کلا پنج نفریم. یه داداش ریزه میزه هم دارم.
برای خرجی کم نمی آورید؟
چرا کم بیارم؟ حالا من سؤال می کنم! همه اش حرفه.
چی همه اش حرف است؟
همه اش حرفه. هیچ کس تو زندگی کم نمی آره. توقع بالاست. دخل و خرج با هم نمی خوره. اگه بخوان درست زندگی کنن کم نمی آرن. می گن که خدا به هر کس به اندازه ی روزیش می ده. اینایی که کم می آرن از دست خودشونه. نمی دونن با خودشون چه کار کنن.
شما که این افکار را دارید باید در زندگی شاد باشید؟
معنی شادی رو کی می دونه. من همین جور که هستم خوشم. ولی این خوشی شادی نمی شه.
کدام خوشی شادی می شود؟
خودم هم توش موندم! خودم با خودم مسأله دارم. ( در طول گفت و گو بیشتر می خندد.)
با خودتان چه مسأله ای دارید؟
درگیرم با خودم، فکر و ذکر و کار. درگیری مالی ندارم. روحی با خودم درگیرم. همینه دیگه. می گم که مردم همه چیز را در مادیات می بینند. همین که امروز با شما گفتم و خندیدم شادم. ولی معنی اش رو بپرسی نمی دونم. مردم فقط خنده رو لب شونه. می گن شادن ولی نمی دونند شادی چیه. خنده روی لب ملاک نیست. باید دل طرف شاد باشه.
تاریخ و محل چاپ: 15 تیر ماه سال 1382 در صفحه ی "اجتماع " روزنامه ی یاس نو
بسیار زیبا بود
خوشحال شدم که دوست داشتید.