خدمات الکترونیکی در یک مغازه یک وجبی
هر وقت از جلوی آن سه مغازه یکوجبی! که هر کدام دو دستگاه تلفن دارند رد میشوم اولین چیزی که به ذهنم می رسد معاملات کلانی است که میگویند فقط از طریق تلفن انجام میشود. فکر میکنم آن مغازهها که بیشتر شبیه مختصری تراشیدگی در داخل دیوارند فقط ظاهر قضیه است و اصل همان دستگاه تلفن هاست.
***
امروز میخواهم با یکی از آنها صحبت کنم. از مغازه اول میگذرم و جلوی پیشخوان جمع وجور دومی میایستم. سه مرد جوان نزدیک هم در آن یک کف دست مغازه ایستادهاند. جای تکان خوردن ندارند. فقط در فضای بین قفسه های پشت سرشان و پیشخوان جلوی مغازه میتوانند نیم دور بچرخند و از قفسهها، جنسی را که مشتری میخواهد بردارند. بیشتر که دقت میکنم میبینم یکی از آنها روی چارپایهای نشسته است.
شغل تان چیست؟
فروشنده لوازم برقی.
چه لوازمی؟
لوازم برق فشار قوی و ضعیف.
مثلاً چه لوازمی؟
کابل، کلید پریز، کنتاکتور…
چند سال است که به این کار مشغولید؟
از سال 64. تقریباً 16 سال میشه.
قبل از آن چه کار میکردید؟
درس میخوندم.
چقدر درس خواندهاید؟
من تا دیپلم. دیپلم ریاضی.
چطور شد که ادامه ندادید؟
برادرام خدمت بودند اون موقع، پدرم دست تنها بود. من سه سال آخر دبیرستان را متفرقه امتحان دادم.
چرا؟
چون پدرم دست تنها بود. کهولت سن داشتند، ناراحتی قلبی داشتند.
در آن سن مغازه پدرتان را اداره میکردید؟
بله. از صبح تا بعدازظهر میآمدم مغازه. بعد میرفتم کلاسای تقویتی.
شبانه درس میخواندید؟
شبانه، نه. متفرقه میرفتم. فقط ثلث اول و دوم امتحان میدادم.
دوره تحصیلتان قدیم بود یا جدید؟
دوره قدیم.
چند سال دارید؟
متولد 1350 هستم، سی سال. دبیرستان سه سال آخرشو آزاد امتحان دادم.
دوست داشتید درس را ادامه بدهید؟
بله.
میخواستید چه رشتهای بخوانید؟
مهندسی برق دیگه. (جوری جواب این سؤال را میدهد که انگار مسئله بسیار روشنی است و اصلاً نیازی به پرسیدن نداشته. شاید من باید از فروش لوازم برقی میفهمیدم که علاقهاش به رشته مهندسی برق است!) من علاقه داشتم، چون دیپلمم هم ریاضی ـ فیزیک بود.
چرا برادرتان که از سربازی آمد تحصیل را ادامه ندادید؟
نه، دیگه.دیدم جاافتادم تو این کار. با اینکه دو تا کارو هم زمان انجام می دادم. قابلیت انجام دو تا کار هم زمان رو داشتم.
شما که می توانستید هم درس بخوانید هم کار کنید چرا درس را ادامه ندادید؟
نشد. اصلاً تو کنکور شرکت نکردم چون فکر کردم موفقیتم توی این کار بیشتره. اون موقع هم بود که کنکور را دو مرحلهای کرده بودند. دیگه کمتر کسی میتونست قبول بشه.
برای سال بعدش سعی نکردید؟
نه دیگه.
خانواده شما را برای ادامه تحصیل تشویق نمیکردند؟
چرا.
با این وجود تلاش نکردید؟
(شرمزده میخندد.) نه، دنبالش نرفتم.
حالا پشیمان نیستید؟
نه چون تو این کار احساس موفقیت میکنم.
برادرتان هم با شما کار میکند؟
بله. مغازهاش جداست.
مغازه خودش است یا پدرتان؟
نه، پدرم.
شراکت شما با پدرتان در مغازه به چه شکل است؟
درصدی از سود کل مغازه را میگیرم.
راستی مغازهتان چند در چند است؟
سه متر در 70 سانت!
چند سال است پدرتان این مغازه را دارد؟
از سال 60. (تلفن زنگ میزند. عذرخواهی میکند تا به آن جواب بدهد. من هم از فرصت استفاده میکنم و فضای بالای مغازه را نگاه میکنم. مغازه سقف کاذبی دارد که گویا فاصله بین آن و سقف اصلی را انباری کردهاند.)
ارتفاع مغازه چند متر است؟
چهار متر.
برای استفاده از انباری، نردبان میگذارید؟
(خندهاش میگیرد و به قفسهها اشاره میکند.) نه از روی همین قفسهها میریم. اینجا دیگه جای پله نداره!
قبل از اینکه شما اینجا را بخرید همین شکلی بود؟
بله، قدمت این مغازه شاید مال زمان احمدشاه باشه. به همین صورت بوده از قبل. (کمی عجیب است اگر آن زمان هم به همین شکل بوده باشد.)
واقعاً اینطور فکر میکنید؟
البته شاید مغازه نبوده (به ساختمان پشت قفسهها اشاره میکند) مثلاً پستوی این ساختمون بوده که با گذشت زمان مغازه شده.
پدرتان مغازه را خریده است؟
اینجا سرقفلیه.
مغازه مال شما نیست؟
ملکش مال ما نیست. سرقفلیش مال ماست. همه مغازهها همینطوره. (مغازه به این کوچکی که حتی عرضش به یک متر هم نمیرسد ملکش جداست، سرقفلیش هم جدا! کسب و کار عجب هیبتی دارد!)
به صاحب ملک چیزی میدهید؟
اجاره میدیم. مقدار کمی بابت اجاره ملکش میدیم.
چقدر؟
ماهی دو تومن. فکر میکنم. نمیدونم. (برای اطمینان از مردی که کنارش ایستاده و ظاهراً یکی از برادرانش است میپرسد. او میگوید: “نمیدونم. خود حاجی میدونه”. حتماً منظورش از حاجی، پدرشان است.)
چند خواهر و برادر هستید؟
سه تا خواهر، سه تا برادر.
شما بچه چندم هستید؟
من آخری هستم.
این برادرتان که اینجاست هم مغازه جدا دارد؟
خیر با هم اینجا مشغولیم.
برادرهای تان چقدر درس خواندهاند؟
اونا هم دیپلمن.
هیچکدام دانشگاه نرفتهاید؟
خیر. (کوچه باریک است و من همانطوری که ایستاده به پیشخوان تکیه دادهام و تند تند مینویسم، احساس میکنم که موتوریها و ماشینهایی که از آنجا رد میشوند هر چقدر هم که دقت میکنند باز هر از چند گاهی آهسته به کاپشن یا کیفم میزنند. خب، از دست من هم کاری برنمیآید جز اینکه کیفم را از شانه بردارم و کنار یادداشتهایم روی پیشخوان بگذارم و خودم را هم تا جایی که امکان دارد به پیشخوان نزدیک و از سطح کوچه دور کنم.)
اجناس را بیشتر شما میخرید یا پدرتان؟
خودمون میخریم. پدرم هم میخرد. فرقی نمیکند. بستگی داره به اینکه جنس چی باشه، یا از کجا بخواد تهیه بشه.
تجربۀ پدرتان برای خرید بیشتر نیست؟
خرید ما اونطوری نیست. البته ما از تجربیاتشون استفاده میکنیم.
پدرتان چند سال است که این کار را دارد؟
شاید40 سال، شاید هم بیشتر.
ایشان چند سال دارند؟
64 سال. (باز برای اطمینان از برادرش هم میپرسد.)
شما از اول درآمدتان چقدر بود؟
حقوقی طی نکرده بودیم. مثلاً هرچقدر نیازمون بود برداشت میکردیم. هرچقدر نیاز داشتیم چون که به نیت حقوق گرفتن نمیآمدم، برای کمک میآمدم.
حالا چقدر میگیرید؟
الان درصدیه.
شما چند درصد میگیرید؟
حول و حوش 30 درصد. (باز تلفن زنگ میزند. تا حالا دو، سه باری تلفن گفت و گوی ما را قطع کرده. او نزدیک به تلفنها نشسته و برادرش که کنار اوست به علت کوچکی مغازه نمیتواند به راحتی از پشت او بگذرد و تلفنها را جواب بدهد).
برادرتان هم همینقدر میگیرد؟
بله.
30 درصد کل سود مغازه چقدر میشود؟
نمیشه حساب کرد.
حدوداً بگویید چقدر میشود؟
مثلاً 100 تومن، 120 تومن. بستگی به بازار و وضع کار داره. یک ماه میبینی زیر 100 تومن میشه.
پدرتان چقدر از این مغازه درآمد دارد؟
حساب کنید 30 درصد که بشه 100 تومن، مثلاً 300، 400 تومن.
شما از درآمدتان به خانواده کمک میکنید؟
نه. (سرش را تکان میدهد. به شکلی که اصلاً هیچ وقت از این صحبتها در خانواده آنها نبوده.)
منزل پدرتان از آن خانههای قدیمی حیاطدار است؟
بله. البته ما هرکدوم تو آپارتمان میشینیم.
ازدواج کردهاید؟
بله.
چندوقت است؟
یک ساله حدوداً.
همه خواهرها و برادرهایتان ازدواج کردهاند؟
همه ازدواج کردن.
آپارتمان مال خودتان است؟
(زودتر از او برادرش جواب میدهد.) اجارهایه همش.
با اینکه شغل پدرتان بازاری است برای هیچکدام از بچههایش خانه تهیه نکرده است؟
نه دیگه. بالاخره هر کسی مستقل می شه باید فکر خودش باشه.
سرمایه نداشتند یا داشتند ولی فکر میکردهاند که بچهها خودشان باید زندگیشان را بسازند؟
(باز برادرش در جواب دادن پیشدستی میکند.) نبوده. اگر بود که میکردند.
پدرتان مغازه میآید؟
بعضی موقعها سر میزنه. (هروقت حرکت ماشینها در خیابان اصلی که این کوچه به آن راه دارد از شدت رفت و آمد وانتبارها متوقف میشود صدای بوق ماشین رانندههای کمحوصله حسابی گوش را میآزارد.)
با تلفن هم معامله میکنید؟
نه، مال ما خردهفروشیه. مثل شما، مشتری ما عبوری هستند. با تلفن کار کنیم، نیست.
بقیه با تلفن کار میکنند؟
هست. ما سیستم کاریمون فرق میکنه.
سود کدام روش بهتر است؟
ببین هرکسی مغازهاش بیشتر باشه سودش بیشتره. سود ربطی به تلفنی و حضوری نداره. الان طوری نیست که اگر با تلفن کار کنی سودش بیشتر بشه.
پس اینکه میگویند بعضیها با تلفن معامله میکنند و جنس رد و بدل میکنند، درست نیست؟
اون میشه کار دلالی و واسطهها. مثلاً بین واردکننده جنس و فروشنده یا مصرفکننده. یعنی بستگی داره که خودش مستقیم جنس را استفاده کنه یا فروشندهاش باشه.
اهل کجا هستید؟
تهران.
چند تا خط تلفن دارید؟
یک خطه. یکیش داخلیه. (نمیدانم چرا یادم میرود بپرسم خط تلفن داخلی بین کجا و کجا؟ شاید از صدای آزارنده بوق ماشینهاست که سعی میکنم تا حد ممکن ذهنم را از آن خالی کنم و به کارم برسم یا شاید به محض شنیدن" خط داخلی" ناخودآگاه تصور میکنم در ادارهای هستم. که خب، داشتن خط تلفن داخلی در یک اداره هم اصلاً ذهن را مشغول نمیکند ولی من که در اداره نبودم؟!)
جنسهایتان مال کجاست؟
ایران، آلمان، اکثرش ایرانیه.
از بین کشورهای دیگر فقط اجناس آلمانی را میآورید؟
آلمانی داریم، فرانسه، ایتالیا. اما به اون صورت ما فروش اجناس خارجی نداریم.
چرا؟
چون سرمایه زیادی میخواد. بعد جای زیادی هم میخواد. بعد هم اونا نوسان قیمت زیاد دارند.
در آن کشورها نوسان قیمت هست؟
نه اینجا. اونجا که قیمتش ثابته.
اینجا چرا قیمت اجناس خارجی نوسان پیدا میکند؟
چیزای داخلی که خودتون میدونید. مثلاً جنگ افغانستان بشه تأثیر میذاره، جنگ این ور بشه…
دلتان چه میخواهد؟
فقط آسایش. چیز دیگهای نمیخواهیم چون اینجا محیطمون خیلی شلوغ پلوغه. دود ماشینا و سر و صدای بوقشون خیلی اذیت میکنه. میخواهیم سلامت و آسایش داشته باشیم. اگه نداشته باشیم نمیشه هیچ کاری کرد.
نمیتوانید محل مغازه را عوض کنید؟
مغازهها قیمتشون بالاست. اینجا مال ما که نیست. پدرمون بخواد جای دیگه مغازه بگیره قیمتش بالاست. با درآمدای ما نمیشه همچین کاری کرد.
چند ساعت در روز اینجا هستید؟
از ساعت هفتونیم صبح تا شیش بعدازظهر. ( آقایی یک قطعه برقی میآورد و به آنها نشان میدهد. ظاهراً مشتری نیست. آشناست. با اشاره به قطعه میپرسد: “به درد میخوره؟” دو برادر نگاهی به پشت و روی قطعه میاندازند و میگویند: “به درد نمیخوره. ببر پسش بده”. )
هفتونیم صبح مشتری دارید؟
مشتری که نه اما چون خیابونا خلوتتره آدم راحتتر میتونه بیاد سر کار. یه خرده هم پیادهروی میکنیم.
چه تفریحاتی دارید؟
ورزش میکنیم؛ شنا، بسکتبال. زمستونا هم بشه به اسکی میریم.
ماشین دارید؟
بله.
چه ماشینی؟
یه پیکان. (حالت گفتنش به گونهای است که انگار هر ایرانی حتماً یک پیکان را دارد. یعنی دیگر پرسیدن نمیخواهد.)
این درآمدی که دارید به زندگیتان میرسد؟
نه دیگه. یه موقع تابلوهای توزیع برق را به ما میدهند که میبریم خونه مونتاژش میکنیم. یا سیمکشی برق برای خونهها یا مغازهها انجام میدیم. بالاخره جفت و جورش میکنیم.
پس کل درآمدتان در ماه چقدر میشود؟
نمیشه حساب کرد. میانگینش همون حول و حوش 100 تومن میشه.
شما که قبلاً گفتید سهم شما 30 درصد کل سود مغازه است که 100 هزار تومان میشود؟
مشخص نمیکنه. کار سیمکشی یه ماه هست، یه وقت میبینی دو ماه نیست. درآمد ثابتی نیست که.
چقدر اجارهخانه میدهید؟
حدود 50 تومن.
چقدر پیش دادهاید؟
سه میلیون.
در چه شرایطی وضع کار شما بهتر میشود؟
این نوسان را بازار نداشته باشه. الان کلیدی را که اون آقا آورده بود، دیدی؟ پشتش خارجی نوشته بود. یه روزی از اینا میآرند که نوشته نداره. یعنی اونو متفرقه زدن. هر مارک معروف آلمان، انگلیس یا فرانسه که تو بازار میآد، یک ماه بعدش تقلبیاش هم میآد که شاید یکپنجم اون اصلیه کیفیت نداشته باشه. بازار آشفته میشه. مشتری تو انتخاب و خرید جنس به مشکل برمیخوره. خود ما هم همینطور. اولش که جنس چینی با مارک فرانسه و انگلیسی میآد، ما هم میخریم. خب، ضرر میکنیم. (بلافاصله برمیگردد و جنسهایی را که در یک طبقه چیدهاند نشان میدهد.) مثلاً ما این جنسها را با مارک فرانسوی خریدیم دونهای 12 هزار تومن. چینی از آب درآمده! الان شده دونهای دوهزار تومن. یکسری جنس دست دوم از عراق قاچاقی میآرن که تو کیفیت جنس بازار تأثیر داره.
مثلاً چه تأثیری؟
میبینی کسی میخواد برای کارخونهاش جنس بخره. کلاً میخواد جنس ارزون بخره، مجبوره یا دست دوم عراقی بخره یا چینی بخره، بالاخره تو صنایع خودش هم تأثیر داره. جنسی که باید پنج سال کار کنه، شیش ماه کار میکنه.
تاریخ و محل چاپ : دوم اسفند ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی