می بینی که توی یه قفس نشستم
از دوستی شنیدم آقایی در یک مغازه زیر پله کتاب امانت می دهد. نمی دانم چرا اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که مردی جوان برای فرار از بیکاری خود را به این کار مشغول کرده است. خب، برای خودش ابتکاری است. امانت کتاب، آن هم در دوره و زمانه ای که خرید کتاب کمتر در بودجه خانواره ها جایی دارد.
***
با او با شماره تلفنی که روی کارتش چاپ شده تماس می گیرم. برای هماهنگ کردن زمان گفت و گو.
دو دیوار مغازه اش را که به زحمت یک متر در دو متر می شود با قفسه های فلزی پوشانده است. کتاب ها منظم چیده شده اند. یک دیوار مغازه در حقیقت در ورودی آن است و انتهای آن هم که به شکل دو ضلع مثلث به هم رسیده نوک تیز است. بیرون مغازه یک قفسه فلزی چهار، پنج طبقه ای گذاشته شده برای مقداری آدامس ،کیک و کلوچه. جلوی مغازه در کنار خیابان یک قلیان است. نه مثل قلیان های دیگر. کوتاه تر است و به جای پایه شیشه ای محتوی آب آن، ظرف زیبایی کار گذاشته شده. در مغازه برای نشستن به من چهارپایه ای می دهد که وقتی آن را جلوی قفسۀ کتاب های یک طرف می گذارم دیگر حتی یک وجب هم با قفسۀ کتاب های رو به رو فاصله ندارم.
چند وقت است کتاب امانت می دهید؟
اینجا یک ساله. قبلا" هم یکی، دو سالی بود. جای دیگر.
چه شرایطی برای کرایۀ کتاب دارید؟
کتابی که می خریم می دیم به کسی کرایه. گرویی شو می گیرم که کتاب را بیارن. کارت دارم. روی این کارت ها رسید پولی را که گرفتم می دم. هر موقع کتاب را پس آورد پول شو می دم.
چقدر کرایه می گیرید؟
شبی 30 تومن. قبلا" 20 تومن بوده. هر چند روز بخوان می تونن نگه دارن. بعضی ها هستن دو تا کتابو یه شب می خونن. علاقه دارن. کتاب هایی مثل بامداد خمارو دو شبه می خونن. من یکی رو سراغ دارم یه شب هم خونده.
گرویی نگیرید کتاب ها را پس نمی آورند؟
آقایی که قبلا" اینجا بود کتاب هاشو بردن نیاوردن. ضرر کرد یه میلیون. اونم اینجا کرایه می داد. کتاب ها را بردن و نیاوردن. من دیدم این طور شده گرویی می گیرم. هر وقت آوردن پس می دم.
چقدر اجاره می دهید؟
اینجا مال برادرمه. فوت کرده. باجناقم هم بود. مختصری اجاره به خانمش می دم. هر وقت داشتم می دم. زیاد سخت نمی گیرن. من عموی بزرگ بچه های اون فوت شده هستم. ماهی 10 تومن می دم. ماهی 15 تومن. سرقفلی مال اون هاست. من خودم سه تا مغازۀ بزرگ داشتم. قسمت این طور شده.
چقدر برای کتاب ها گرویی می گیرید؟
بسته به کتابه. کتابی که هزار تومن باشه نصف قیمت می گیرم. کتابی نو باشه مثلا" دو تومن خریده باشم مثل کتاب انگشتر مال دانیل استیل چون ندارن بدن من کمک شون می کنم. هزار تومن می گیرم. برای اینکه کتاب را خراب نکنن. بسته به کتابه. اگه کتاب کهنه باشه 300 تومن می گیرم. این محل فرهنگ کتاب خوندن ندارن. می برن شماره تلفن روش می نویسن.
می گم تمیز نگه دارین. ولی گوش نمی دن. مثلا" بچه دست می زنه پاره می کنه. مثلا" کتاب گسترۀ محبت را که تازه خریدم بردن و سیراب شیردونی کردن و آوردن.
خسارت نمی گیرید؟
چی؟ خسارت بگیرم؟ من این کارو نمی کنم. این رو را ندارم. برای اینکه شغل من فقط کتاب نیست. برنج هم می آرم می فروشم. سیگار هم می فروشم. بالاخره بازنشسته ام. باید فعالیت کنم تا زندگیم بگذره.
( تلفن مغازه اش مرتب زنگ می زند. بیشتر مشتریانش هستند که می پرسند آیا فلان کتاب را دارد یا امانت داده. می گوید:" خودم به آنها می گم که قبل از آمدن زنگ بزن. که بیخودی این همه راه نیان کتاب پیش کس دیگه ای باشه.")
چه کتاب هایی دارید؟ چند تا کتاب دارید؟ همه مال خودتان است؟
همه جور کتاب هست. این همه کتابو که نمی تونم بگم چی هست. بالاخره دختر خانوما فهمیه رحیمی و زهرا اسدی را بیشتر دوست دارن. تقریبا" منم نسبتا" از اینها بیشتر دارم. چون خواهان بیشتر داره. کتاب ها یه مقداری مال اون آقاییه که اینجا بود. من یه چیزی به او کرایه می دم. حدود 50 تومن، 40 تومن از این کتابا مال منه. خودم خریدم. تقریبا" مشخصه. اون آقا صورت داره. من مورد اعتمادش هستم. هر چی بگم قبول می کنه. منم که نمی خوام سر اون کلاه بذارم.
هفته ای 300 تومن، 400 تومن در ماه می شه کلا" 1200 تومن. نمی دونم چند تا کتاب اینجا هست. این کتابا تازه نیست. کهنه است.
چه جور مشتری هایی دارید؟
پسر کمه. بیشتر دخترا هستن. محصلن. تعطیل می شن می آن کتاب می گیرن. دیپلمن. سیکلن. تاریخ تولدشون رو نمی پرسم. بعضی ها پیش دانشگاهی هستن.نُه ماه خبری نیست. فقط سه ماه تابستونه. تک توکی هم خانوم های مسن می آن. خیلی کم. مردها هم می آن. نسبت به خانوم ها ده درصد مردها می آن.
زن های مسن چه کتاب هایی می گیرند؟
والله پنجه خونین و ... بعضی ها جنایی دوست دارن. بعضی ها غیرجنایی. داستان. حکایت. من خودم یه دونۀ این کتابا رو هم نگاه نمی کنم.
مردها بیشتر چی می خوانند؟
بعضی ها خواجۀ تاجدار یا دانیل استیل را می خونن. تقریبا" 15 درصد. خیلی زیاد باشن 20 درصد. بعضی از خانوم ها خوش سلیقه هستن که خیلی خوب نگه می دارن.
( مردی وارد مغازه می شود و از او چای می خواهد. با خودم می گویم که یادش رفته بگوید چای هم می فروشد. اما برعکس تصور من یک قوری از جایی بیرون می آورد و در حالی که آن را به مرد می دهد می گوید:" ببر گرمش کن.")
مدرسه که تعطیل می شه می آن. یه روز ده نفر می آن، یه روزکمتر. کم و زیاده. ولی مدرسه که تعطیل می شه می آن.
از اینجا چقدر درآمد دارید؟
ماهی که کرایه شو بدم هیچی برام نمی مونه. من بازنشسته ام. فقط برای سرگرمی منه.می بینی که توی یه قفس نشستم. وقتی کرایه بدم، برق بدم، آب بدم چیزی نمی مونه. برای اینکه خونه نشینم اعصابم خورد نشه می آم اینجا. مثل بازنشسته های دیگه که مثلا" راننده شدن، کمک خرجم نیست. نمی تونم خونه بشینم یا پارک برم. می آم اینجا.
چطور شد به فکر این کار افتادید؟
کارمند پست بودم. سال 54 بازنشسته شدم. من یه مغازه داشتم. مغازۀ خرازی. اونو فروختم. حالا تو دادگستری گیرم. به خاطر اینکه اون آقایی که مغاره رو خرید قرار بود پول دارایی رو بده. نداد. دارایی از من گرفت. گفت من اونو نمی شناسم. از تو می گیرم. ایشون پولو نداد. دارایی گفت شما بده از ایشون بگیر. من از اون شکایت کردم. اموالش را توقیف کردن. اون پولو به من نداد. ریخت تو صندوق دادگستری. الان می رم دادگاه هی نوبت می زنن. نمی رسن که پولو از صندوق بگیرن به من بدن.
( دلسردی ناشی از شرایطش به گفت و گوی ما هم سرایت می کند. می گوید:" من نمی دونم این سؤالا رو برای چی می پرسین. من 60 ساله تو تهرونم همچین سؤال جوابی نداشتم. با چنین چیزی سرو کار نداشتم." ولی باز هم ادامه می دهد.)
30 سال آرایشگاه داشتم. دو تا. یه دونه داشتم فروختم. دوباره جای دیگه خریدم.
( مرتب می آیند و از او سراغ صاحب مغازه های پهلویی را می گیرند. انگار هر کس مغازه اش را برای زمان کوتاهی می بندد او را در جریان می گذارد.)
همون موقع که کارمند پست بودم بعد از سرویس اداره می رفتم آرایشگاه. کارگر داشتم. آرایشگاه اون زمان که من بودم صورت می زدن پنج زار. خرج هم صد در صد ارزون بود. الان خرج دو کیلومتر از همه جلوتره. از همه کس. نه فقط من.
آرایشگاه را چرا فروختید؟
آرایشگاه را سال 51 فروختم. به خاطر واریس پام. چون کار ما هم جوان پسنده. شغل آرایشگری تا جوانی سر پا هستی می تونی. بعدا" نمی تونی. چشم از دست می دی. خیاط همین طور. قهوه چی همین طور.
( مردی که قوری چای را برده است آن را پس می آورد. از او می پرسد:" چایش خوب بود؟" مرد می گوید:" یادم رفت. جوشید. مشتری ها که نمی ذارن.")
خرازی را که فروختم یه سال موندم بیکار. دیدم بیکاری رنجم می ده. من زادۀ کارگرم. از کار آمدم و با کار هم می میرم.
رفتم کارگری. تو یه مغازۀ شومینه سازی. اونجا کار حسابدارو تقریبا" می کردم. پنج سال و سه ماه اونجا بودم. بعد از اون یه سال تو شومینۀ ... بودم. اونجا تقریبا" مغازه را اداره می کردم. چون اون ها شاغل بودن. بعد دیدم راهم دوره. نمی تونم. رفت و آمد رنجم می داد. خودم اومدم بیرون. ( یک مشتری زنگ می زند و می پرسد که کتاب تازه چی دارد. می گوید:" بیایین ببینین. ") من از مشتری ها تلفن نمی گیرم. خودم به اون ها می گم که تلفن کنن که نیاین و من نباشم.
من بچۀ شمالم. حافظه ام خوب کار می کنه. تا 75 سالگی که خدا ازم نگرفته. اون آقا منو بعد از پنج سال و سه ماه بیرون کرد. منم رفتم وزارت کار شکایت کردم. بعد از دوندگی 400 هزار تومن باید می داد طبق قانون. 140 داد. گفت رضایت بده. گفتم باشه. گذشت کردم. تقریبا" دو سال یا یه سال و نیم این شکایت طول کشید. ولی از حق نگذریم وزارت کار خیلی از حق کارگر دفاع می کنن. ما که از اونا راضی هستیم.
چطور شد به فکر این کار افتادید؟
ادامه مطلب ...