نعلبکی با نقش زنانه !
در سفر دیگری به خلخال، یادم نیست به چه دلیل شب سوار اتوبوس شدیم. وسط راه شاید حدود ساعت دو یا سه بعد از نصف شب، راننده کنار یک قهوه خانه نگه داشت تا مسافران استراحتی بکنند و چای بخورند. ما هم پشت میزی نشستیم تا برای مان چای بیاورند. آن زمان عادت قهوه خانه های بین راه این بود که تا اتوبوسی جلوی قهوه خانه نگه می داشت و مسافران وارد می شدند کارگرشان با یک سینی پر از استکان های چای و ستونی بالا بلند از نعلبکی در کنارشان بین میزها می چرخید و برای هر مسافری که چای می خواست از سینی اش چای روی میزشان می گذاشت. وقتی سینی به دست به میز ما رسید هنوز حدود هفت هشت تایی نعلبکی در سینی مانده بود. برای همسرم چای گذاشت. برای من قبل از اینکه چای بگذارد یکی یکی نعلبکی را نگاه کرد و روی هم کنار قبلی ها چید تا رسید به نعلبکی ای که آن را با استکان چای جلوی من گذاشت. من که نفهمیده بودم جریان چیه با تعجب نگاه می کردم و به زور جلوی خنده ی خودم را گرفتم. وقتی استکان را برداشتم تا چای بخورم با دیدن نقشِ روی نعلبکی شگفت زده شدم. تازه فهمیدم کارگرِ قهوه خانه بین نعلبکی ها دنبال چی می گشته. نعلبکی ای که با تصویرِ یک زن تزیین شده بود!
در آن ساعت نیمه شب چنان بهتم زده بود که اصلا به فکرم نرسید میزهای دیگر را نگاه کنم ببینم چند زن دیگر در بین مسافران بودند. آیا من تنها زنِ آن گروهِ مسافران بودم؟ فردای آن روز درخلخال وقتی به اتفاقِ شب قبل فکر می کردم خیلی پشیمون شدم چرا آن نعلبکی را به اصرار هم که شده از صاحبِ قهوه خانه نخریده بودم که یادگاری نگه دارم...