دوست داشتم هر کاری را تجربه کنم
دنبال زن مسنی میگشتم که شنیده بودم در آن محل زندگی میکند. از کنار مغازهها که رد میشدم ستون کتابهای روی هم گذاشته شده و نوار کاغذی سفیدی که از ستون کتابها آویزان بود، توجهم را جلب کرد. داخل مغازه رفتم. کتابها منظم و در ستونهای جدا از هم، کوتاه و بلند، روی زمین چیده شده بودند. بیشتر کتابها پوششی از نایلون داشتند. روی نوار کاغذی اسم کتابهای هر ستون نوشته شده بود. مغازه عجیبی بود. بعد از کتابها در انتهای مغازه، طبقهبندیهایی پر از قطعات ریز و درشت فلزی دیده میشد.
***
پشت سر من آقایی وارد مغازه شد.
اگر اشکالی ندارد میخواهم چند دقیقهای با شما صحبت کنم.
از چی؟
از کار و زندگیتان.
برای چی؟
برای روزنامه. کار و زندگی شما تجربهای است برای مردم تا از طریق روزنامه با آن آشنا شوند.
هنوز مردد بود. ولی نشست تا من سوالاتم را شروع کنم.
56 سالم است.
کارم حسابداری است. تو کار کتاب از قبل بودم. کتاب میفروختم. ولی کار اصلیام حسابداریه. انباردار هم بودم. مدت کوتاهی تو بانک بودم. بعد در شرکتهای خصوصی کار کردم. تحصیلاتم دیپلمه. دیپلم طبیعی. قبل از این که بانک برم یک دوره دیدم. دوره شش ماهه. بعد که تو بانک کار کردم تکمیلش کردم. نزدیک دو سال بانک بودم.
اولین سالی که کنکور شرکت کردم برای دانشگاه دولتی بود. قبول نشدم. اصلاً دیگه دنبالش نرفتم. هیچ ناراحت هم نشدم. چون علم را به خاطر علمش دوست داشتم نه به خاطر مدرکش. که آزاد هم مطالعه میکردم. در قید این نبودم که مدرک بگیرم جایی استخدام بشم. مطالعه میکردم. آثاری مثل نقد، تفسیر و چیزهایی که جنبه ادبی داشت. خودم دوست داشتم طب بخونم. بانک را ول کردم برای طب. رفتم آلمان. میخواستم ادامه تحصیل بدم. هدفم خوندن طب بود. نشد. (هنوز تعجب از این گفت و گوی بیمقدمه در چشمهایش دیده میشود. حتی لبخند کمرنگش هم نمیتواند تعجب را در چهرهاش پنهان کند. با این حال به سوالات پاسخ میدهد.) اون موقع مصادف شد با جنگ اول اعراب و اسراییل. سال 1966، 1967 بود. روی مسلمانها حساسیت داشتند. مشکل هم بود داخل شدن به طب. خیلی سخت میگرفتند. در اروپا خارجیها را خیلی مشکل میپذیرند برای طب. نشد، برگشتم.
بانک که کار میکردم یه مقدار پول جمع کردم که با خودم بردم. اونجا هم که رفتم شاغل بودم. کار میکردم. یه کارگر غریب تو شهر چه کار میتونه بکنه؛ کارهای فعلهگری. خانوادهام پول نمیداد. حدود دو سال شد آلمان. برگشتم. دیگه جایی نرفتم. اصلاً دیگه ول کردم. اون موقع هنوز ازدواج نکرده بودم. فکر میکنم 21 یا 22 سالم بود.
از طرف خانواده هیچ تحت فشار نبودم. هیچ.
بانک همچین آش دهنسوزی نیست. اون موقعش نبود. حالا هم نیست. ادامه مطلب ...