پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

تهران قدیم

زندگی مون ساده بود، خیلی ساده


به یکی از امامزاده های تهران آمده ام. در صحن امامزاده با زنی صحبت می کنم. از صحن که خارج می شوم دور و برم را نگاه می کنم. در فضای بیرون امامزاده هم زیراندازی انداخته اند و زنان با سن های مختلف با بچه یا بدون بچه نشسته اند. دو نفری سه نفری و تنها.

کنار یکی از آنها که تنها نشسته می نشینم و کارم را توضیح می دهم. نگاهی به من می کند و می پذیرد.

***

چند سالِ تونه؟

65 سال.

چند سالِ تهرانین؟

متولد تهرانم.

کدوم قسمت دنیا اومدین؟

تقریبا قسمت شرق تهران.

کدوم محله؟

محله ی رسالت.

اون موقع زندگی در رسالت چه جوری بود؟

والله، خونه ها ویلایی بود. من خودم پدرم خونه شون چهار طبقه بود. دو طبقه دست خودشون بود. دو طبقه مستأجر بود.

این مال چه سالی یه دارین می گین؟

مال سال 58، 57.

قبل از این خونه، خونه ی دیگه ای نبودین؟

از بچگی تو همین خونه بودیم.

آخه گفتین قدیم خونه ها ویلایی بود؟

اولش خونه یه طبقه بود. بعد طبقات اضافه شد. چهار طبقه شد. ( خیلی آرام و نرم و با صدای پایین صحبت می کند. نمی دانم این آرامش از ویژگی های شخصیتی اوست یا در این سن، کم انرژی شده است. )

زندگی تون چطور بود؟

زندگی مون خیلی ساده بود. خیلی ساده بود زندگی یامون. مثلا دو طبقه که مستأجر بود مستأجرا ... 

ادامه مطلب ...

خاطرات سفری

زندگی یک روز زنِ عشایر قشقائی

 

 تیر ماه سال 1366 به همراه یکی از همکاران گروه گزارش مجله ی زن روز و یک همکار عکاس به منطقه ی ییلاقی عشایر قشقائی در اطراف شهر سمیرم در استان اصفهان رفتیم. موضوع گزارش این بود که در صحبت با زنان عشایر بپرسیم  صبح که از خواب بیدار می شن تا شب که می خوابن چه کار می کنن. برای اینکه نتیجه ی گزارش مون نزدیک به واقعیت زندگی زنان عشایری بشه تصمیم گرفتیم سه خانواده ی عشایری با وضعیت اقتصادی متفاوت، خوب و ضعیف و عالی، را پیدا کنیم. برای این کار از همون دوست عزیزمون که کارهای تحقیقاتی زیادی در کل ایران انجام داده بود و قبلا هم برای چند سفرِ خانوادگی از او ایده گرفته بودیم راهنمایی خواستیم.

در این نوشته هر جا مطلبی را بین گیومه بنویسم نقل مستقیم از گزارش های چاپ شده در مجله ی زن روز است. سعی می کنم هر نقل مستقیم را با شماره ی مجله و تاریخ و صفحه مشخص کنم.

سفر تحقیقی ما یک هفته طول کشید و گزارش آن در 12 قسمت در تابستان سال بعد ( 1367 ) در مجله چاپ شد. چرا سال بعد؟ برای توضیح در صفحه ی هشت مجله ی زن روز شماره ی 1172 در تاریخ 4/4/1367 نوشتیم: "تحقیقات مربوط به گزارش و تهیه ی آن در سال گذشته صورت گرفته ولی چاپ آن به علت حجم و کثرت کار مجله و همچنین شرایط خاص جنگ شهرها و عدم تناسب این گزارش با روحیه ی عمومی تا امسال به تعویق افتاد."

سفر بی نظیری بود. رفتن به میان انسان هایی ساده و صمیمی و مهربان و بی نهایت مهمان نواز، لذت و شیرینی خاصی داره که هرگز از یاد نمی ره. وجه جذاب دیگه ی این سفر رفتن به طبیعت چشمگیر و بکر اون منطقه بود که فقط عشایر و سیاه چادرها و احشام دیده می شدن. خیلی هم پیش میامد که در مسیری که پشت سر می گذاشتیم تا از محل سیاه چادر یک خانواده به منطقه ای که خانواده ی بعدی انتخاب شده ی ما در اون جا چادر زده بودن برسیم فقط طبیعت بیکران جلوی رومون بود. زمین ها و تپه هایی گاهی سبز سبز و گاهی خاکی و خشک. اما چیزی که اون طبیعت بکر و چشم نواز را برای ما هیجان انگیزتر می کرد وجودِ چشمه های جوشان بزرگ و کوچیکی بود که از بین سنگ ها، خروشان و شاد جلوه گری می کردن تا تو را به نوشیدن خود دعوت کنن. ما ( همکار گزارشگر و عکاس و راننده و من ) در ماشین لیوان  به دست آماده بودیم که تا به چشمه ای برسیم ماشین را نگه داریم و از آب گوارای چشمه ها بی نصیب نمونیم.

اول به سراغ خانواده ی با وضعیت اقتصادی خوب رفتیم. بعد از ظهر بود که رسیدیم. تا پیاده شدیم و سلام کردیم بلافاصله ما را به سیاه چادرشون دعوت کردن. فقط پدر خانواده ( حاجی پرویز ) با دو دخترش در چادر بودن.گفتن که زن خانه با دختر بزرگ و دامادشون برای خرید عروسی به شهر رفتن. با این وجود تا موضوع گزارش را توضیح دادیم براحتی قبول کردن که کار رو شروع کنیم تا بقیه هم برگردن. " بی درنگ به ذهن مان خطور کرد که اگر در همه جا ما را به این سهولت می پذیرفتند دنیای روزنامه نگاری چه زیبا می شد." ( صفحه ی 8 مجله ی شماره ی1172 ، 4/4/1367 )  ادامه مطلب ...