پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

سفر اول به امریکا

چطور تحمل می کنی؟!


قبلا نوشته بودم که هم اتاقی من در خوابگاه دانشگاه دختری 18 ساله و امریکایی بود. پدرش در شهر محل زندگی شان یک داروخانه داشت. به دلیل شغل پدرش، هم اتاقی من کوچک ترین ناراحتی جسمی که پیدا می کرد بلافاصله با خانواده اش تماس می گرفت تا بپرسد که باید چه کار کند. شاید به خاطر شغل پدرش یا شاید هم به دلیل نوع تربیت خانوادگی ای که داشت خیلی به پدر و مادرش وابسته بود.

 الان که دارم این خاطرات را می نویسم به ذهنم می آید که هیچ وقت از او نپرسیده بودم که آیا خواهر یا برادری هم دارد یا نه. ولی چنان وابسته به خانواده اش بود که وقتی فهمید پدر و مادر من در کشوری زندگی می کنند که وقتی در امریکا روز است در کشور من شب است و برای آمدن به امریکا با حساب چند ساعت زمان بین دو مسیر پروازی ممکن است بعد از 24 ساعت به امریکا برسند با چشم های گرد شده از تعجب از من می پرسید:" چطور تحمل می کنی این همه دوری از پدر و مادرت را ...؟ "

شاید به خاطر همین دوری بیش از حد من با  خانواده ام بود که هر وقت من در اتاق نبودم و کسی به من زنگ می زد در راهروهای خوابگاه دوان دوان به دنبال من می آمد ( همیشه به او می گفتم اگر تلفن داشتم کجا سراغم بیاید ) بازوی مرا می گرفت و با شادی و نشاط  سعی می کرد هر چه سریع تر مرا به تلفن برساند!