ما دعوای ارث و میراث نداشتیم
چند باری که از این فروشگاه خرید کرده ام به نظرم از سه نفری که آن را می گردانند فقط یک نفر صاحب آن است و آن دو کمک هستند. او، مردی است جوان، حدود 30 سال. خوش برخورد و مؤدب. پرانرژی است و هر لحظه آماده است در حال انجام هر کاری که باشد قیمت اجناس را هم به مشتری بگوید و نه فقط به مشتری که به همکارانش هم. وقتی قیمت کالایی را به خاطر نمی آورند. و البته با خوش اخلاقی و حوصله مندی. نه مثل بیشتر فروشندگانی که وقتی قیمت چند جنس را از آنها می پرسی با بدخلقی و اخم و تخم یکی، دوتا را جواب می دهند و آخری را بی جواب می گذارند.
***
چند سالتان است؟
37 سال. ( جوان تر از سنش به نظر می آید. )
کارتان چیست؟
کار مغازه داری لوازم التحریر.
چند وقت است؟
توی این مغازه سه ساله. ولی توی بازار 10، 15 سالی می شه. بازار هم مغازۀ خودمون بود. مغازۀ پدرم بود. مستقل برای خودم بود. مغازۀ پدر فقط به صورت دفتری بود برای من، به صورت یک پایگاه. برای کار لوازم التحریر و کاغذ آ چهار. خرید کاغذ آ چهار و پخش آن. این جا سابقۀ رستوران داشت. حاج آقا، پدر خانمم 10 سال پیش اینجا را خرید. به من گفتند بیا اینجا فعالیت فرهنگی راه بینداز. سابقۀ کار بازار و جواز کار بازارم در اتحادیه هست.
پدرم که فوت کرد مغازۀ بازار را فروختیم. چون پدرم آن مغازه را با شریک خریده بود. سهم شریک را پرداخت کردیم که مشکل نداشته باشیم. از اولی که وارد بازار شدم دوست داشتم مستقل باشم. الانش هم موافق شراکت نیستم. دوست دارم تنها باشم.
چند خواهر و برادر دارید؟
کلا" چهار برادریم. فاصلۀ سنی مون کمه، جز آخری. چهارمی 18 سالشه. دومی 33 سال، سومی 30 سال. اخوی دومی تولید کنندۀ پوشه های پلاستیکی است. اخوی سوم در کار برنامه ریزی و کار کامپیوتر است و اخوی آخری هم هنوز محصل است، پیش دانشگاهی.حاج آقا، پدرم، زمانی که در قید حیات بودن می گفتن سعی کنین هر کدوم سوا برای خودتون کار کنین که محبت و مهرتون براتون باقی بمونه. چون مال، سردی میآره. همین طور شد. توی یک کاسه که باشه همیشه در انتهاش حرفه. حالا با هم روابط مون گرمه. بعد از وفات پدرمون هیچ مشکلی نداشتیم. بدون هیچ گونه ناراحتی از همدیگه.
( آقایی وارد می شود. گویا می خواهد چیزی به دوستش هدیه بدهد و روی آن هدیه چیزی بنویسد. می پرسد که برای نوشتن چقدر می گیرند. از من عذر می خواهد که صحبت مان قطع می شود. بعد به مشتری می گوید: " نوشتن روی آن کاری نداره. من می گم چه چیزهایی بخرین و یادتون می دم که خودتون بنویسین. کار ساده ایه. ارزان تر هم براتون تمام می شه. " )
از چند سالگی شروع به کار کردید؟
تقریبا" از 22 سالگی شروع کردم. سال 1364 بود ما آمدیم در بازار. بعد از سربازی. قبلا" طی دوران تحصیل مثل کارمند در مغازۀ دیگران بودیم. جهت اینکه آموزش ببینیم کار می کردیم، تابستان ها. شاگرد بودم. حقوق بگیر بودم. ولی مستقل ، از سال 64 آمدم.
چطور شد آین حرفه را انتخاب کردید؟
خانوادگی ، کلا" از پدر بزرگ دراین رشته بودن. من دیگه این رشته را عوض نکردم. از سال اول راهنمایی بود. تو رژیم شاه. خیلی سال پیش بود. بیشتر شاگردی مغازۀ پدر بزرگم بود. پدرم برای مغازه های دیگه موافق نبودن. می گفتن مغازه آشنا باشه که بتونم کارو خوب یاد بگیرم. آموزش داشته باشم. دیدم کار فرهنگیه. با بچه ها می تونم ارتباط داشته باشم. از لحاظ درونی کار سالمیه. چون بچه ها روحیۀ سالمی دارن و رابطه ام با بچه ها بیشتر می شه.
بلافاصله بعد از فروش مغازۀ پدرتان اینجا آمدید؟
آمدن این جا قبل از فروش مغازۀ پدرم بود. بازاریابی کردم. دیدیم که قدیمی های بازاراز بازار رفته اند یا مسئلۀ مرگ و میر بود یا بازنشسته شده بودند. آن روحیۀ بازاری از بازار بیرون رفته بود. واسۀ همین تصمیم گرفتم بیام خیابون، ورشکستگی تو بازار خیلی زیاد شده بود. وضعیت خطرناکی داشت بازار. تقریبا" سال 75، 76 بود. آخر سال 76 آمدم اینجا. سال 76 پدرم فوت کردند. آخرای سال 76 بود که ما آمدیم اینجا. ( وسط صحبت ما چند مشتری می آیند. همکارش کار آنان را راه می اندازد. مشتری دیگری می آید. گویا جنسی که می خواهد در فقسه های داخل مغازه نیست. از من عذرخواهی می کند و به اتاقی که در انتهای مغازه قرار دارد می رود. لابد انبار است. چند تایی از کالای خواسته شده را می آورد و به همکارش می دهد. )
چقدر درس خوانده اید؟
سال 60 دیپلم گرفتم.الان 19 ساله که دیپلم گرفتم. کنکور شرکت کردم. موفق نشدم. دیگه ادامه ندادم. رفتم سربازی اعتقاد داشتم بیخودی عقب می افتم. هم سربازیم عقب می افته هم کسبم. اولین سالی بود که دانشگاه ها باز شده بود بعد از انقلاب. کنکور دو مرحله ای بود. مرحلۀ اول را موفق شدم. مرحلۀ دوم را نشدم چون دوران تابستان را شاگردی می کردم، بعد از اینکه موفق نشدم تصمیم گرفتم همان کار را ادامه بدم.
ازدواج کرده اید؟
1368 ازدواج کردم.
چقدر درآمد دارید؟
بازار نسبت به اینجا خیلی بهتر بود. بازار کلی فروشی بود. درگیر نبودیم با خرده فروشی. بعد از اینکه مسئلۀ بازنشستگی در بازار پیش آمد اصلا" موقعیت عوض شد. البته درگیر آن نبودیم. ولی بازار تحت الشعاع قرار گرفت.
بچه دارید؟
دو تا بچه دارم. یه دختر و یه پسر. دخترم کلاس سوم ابتداییه. پسرم پیش دبستانی می ره.
برای راه اندازی این فروشگاه مشکلی نداشتید؟
مشکلی نداشتم. چون تمام برنامه هایش را حاج آقا، پدر خانمم، دنبالش بود. تو این خیابون رشته های زیادی هست از قبیل مانتو، کفش. ولی علاقه ام به ادامۀ این رشته بود حتی اگر درآمدش کمتر می شد.
از مشتری هایتان بگویید؟ ادامه مطلب ...
لطفا" با لبخند وارد شوید!
وقتی وارد مغازۀ کوچکش شدم خودش پشت کامپیوتر نشسته بود و کارگرش مشغول چیدن دو میز و چند صندلی بود. منظورم را که گفتم هیچ واکنشی در چهره اش ندیدم. چشم هایش با سکوت به من نگاه می کرد. چنان بی تفاوت به توضیحاتم گوش می داد که فقط منتظر بودم محترمانه عذرم را بخواهد.
برخلاف انتظار من قبول کرد. فورا" کاغذهای یادداشت و خودکارم را درآوردم و رفتم پشت میزی که هنوز صندلی نداشت. به کارگرش گفت برایم صندلی بگذارد و خودش بخاری گازی را نزدیک میز کشید.
کارتون چیه؟
کارمون فعلا" کبابیه.
چطور شد به این کار مشغول شدین؟
از سال 90 به اصطلاح یه رستوران را اجاره کرده بودم تو بازار. شیش ماه هم هست که آمدم اینجا. اونجا خیلی ضرر کردم. اینجا جای کوچیک تر گرفتم. البته اونجا سه سالش خوب بود. دو سالش، دیگه بازار کساد شد و شروع به ضرر کردن کردم. چون تعداد کارگرمون زیاد بود.
چند تا کارگر داشتین؟
اونجا هفت تا مستقیم کار می کردن. ( ابهام را در نگاهم می بیند. خودش توضیح می دهد.) یعنی تمام وقت. چهار تا هم نیمه وقت.
در آن رستوران چند نوع غذا داشتین؟
14، 15 نوع غذا داشتیم.
اینجا چه غذاهایی دارین؟
بیشتر جوجه، کوبیده، چنجه.
( انگار حوصلۀ این سؤال و جوابها را نداشته باشد یک دفعه خودش شروع می کند به گفتن. ) من خودم ... بودم. بازنشسته شدم آمدم کار دیگه ای کردم که هم خودم بیکار نباشم هم چهار نفرم یه نونی ببرن. یه آشنایی جایی را داشت. همون رستوران پایین. با توجه به اینکه دوستام چندین ساله تو لواسان رستوران دارن و آشنایی به این کار داشتن، این کارو کردم. ولی نشد. آلوده هم شدم. چون بدهکار شدم مجبور شدم بمونم. والا سر موعدش تحویل می دادم.
رستوران را تحویل می دادین؟
آره دیگه. چون قدرت خرید مردم کم شده. بازارا هم خرابه.
پس رستوران های دیگه چه کار می کنن؟
اونا دو شیفتن. صبحانه، ناهار و شام می دن. شایدم ملک مال خودشون باشه. واسشون می صرفه.
اینجا را چقدر اجاره می دین؟
اجاره اش سنگینه. حدودا" 10 ملیون ماهی. پیش هم 70 ملیون دادم.
( خانمی وارد م یشود با کیسه ای گوشت در دستش. می پرسد :" چرخ گوشت دارین؟" به آرامی جواب می دهد:" الان دیگه جمع کردیم. مگه صبح زود بیایین." کبابی است ولی برای مردم اگر صبح زود بیایند گوشت هم چرخ می کند.)
اجارۀ رستوران قبلی چقدر بود؟
260 ملیون داده بودم و 16 ملیون اجاره.
چند متر بود؟
حدودا" 200 متر.
چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟
الان 57. لیسانس نظامی دارم.
حقوق بازنشستگی کافی نیست؟
چرا. بلاخره آدم ، بیکاری را من نم یتونستم تحمل کنم.
اهل کجا هستین؟
به دنیا آمدۀ تهرانم ولی اصلیت پدر و ماردم لرن.
بعد از بازنشستگی بلافاصله رفتین سراغ رستوران؟
اون 30 سالی که کار کردم کارش سنگین بود. استرس زیاد داشتم تو کار. می خواستم یه مدت استراحت کنم. ولی یه هفته هم نتونستم تحمل بیارم.
پس از اول می خواستین همین کارو بکنین؟
آره دیگه. کارهای خدماتی خیلی علاقه داشتم.
غذاهایی که اضافه می آد را چه کار می کنین؟
والا تقریبا" سعی می کنم برابر مصرف روزم غذا را تهیه کنم. بندرت پیش می آد که بمونه. ولی چون کبابیه فرداش می تونیم استفاده کنیم.
تو رستوران قبلی چطور؟
اونجا هم همین طور. چون مشخص بود چه تعداد غذا لازم داریم. یه موقع به تعطیلاتی می خوردیم چون بازار بود، همون شبونه می دادیم بچه ها درست می کردن می بردن پایین شهر پخش می کردن. غذای سالم بود. غذای روز مونده نبود. به خاطر تعطیلی اگه دو سه روز بود، همون شبونه پخش می کردیم.
( با اینکه جواب سؤال ها را می دهد ولی هنوز همان سکون و سکوت اولیه را در چهره دارد. انگار هیچ چیزی نمی تواند در او واکنشی ایجاد کند. آرام است ولی آرامش ندارد. نوعی گنگی در چشمان و بیشتر از آن در رفتارش دیده می شود.)
روی شیشۀ مغازه تان نوشته ای چسبانده اید که :" لطفا با لبخند وارد شوید." چرا؟
چون خودم معتقدم باید با مشتری خوب برخورد کرد. یه روز یه بنده خدایی این ورقه های تبلغاتی دستش بود آمد گفت:" بزنم روی شیشه؟" گفتم بزن.
پول گرفت؟
مبلغ ناچیزی.
یعنی فقط آمده بود که این ورقۀ تبلیغ را بفروشه؟
آره.
چقدر گرفت؟ کی بود؟
دو تومن. دو ماه پیش یه جوون دانشجو بود.
( فکر که می کنم یادم می آید که در کوچه این تبلیغ را روی ویترین مغازه های دیگر ندیده بودم. و اصلا" خواندن همین جمله روی شیشۀ ویترین این کبابی توجهم را جلب کرد.)
کی ازدواج کردین؟
سال 64.
چند تا بچه دارین؟ چند ساله هستن؟
دو تا دختر دارم. یکی شون 65 دنیا آمده. می شه چند؟ 31. یکی هم 25 سالشه.
چه کار می کنن؟
جفتشون لیسانس گرفتن. یکی شون خانه داره الان. اون یکی هم لیسانسش و گرفته. برای فوق داره می خونه. رشتۀ مدیریت صنعتی.
چه موقعی احساس شادی دارین؟
الان دیگه ندارم.
قبلا" که احساس شادی داشتین؟
ادامه مطلب ...