" جهنم دره " است ولی گوش شیطون کر
بسیار زیباست!؟
خرداد ماه سال 1398 با تور به مشگین شهر در استان اردبیل سفر کردیم. اسمِ برنامه ی تور، " تورِ خیاو " بود. در مورد خیاو نوشته شده: " نام قدیمی و اصلی مشگین شهر، خیاو است. نام " خی او " به معنی مشک آب برگرفته از زبان پهلوی پارتی است. " یکی از دیدنی های مشگین شهر پل معلق آن است. پلی که راه رفتن روی آن لذت خاصی داشت که من تا به اون روز تجربه نکرده بودم. انگار که در هوا راه بری و زیر پات خالی باشه. خالی که نه، فقط اینکه زمین زیرِ پات نبود. خب، البته زمین هم بود ولی پنهان شده با انبوهی از درختان سرسبز و در هم تنیده. آب هم بود ولی طبیعتِ سبز به همه جا مسلط بود.
در مورد این پل نوشته شده: " پل معلق مشگین شهر در دامنه ی کوه سبلان و بالای پارک جنگلی این شهر ساخته شده است. این پل که طولانی ترین پل معلق خاورمیانه محسوب می شود ( به طول 365 متر و عرض 2 متر ) با ارتفاع 80 متر بالای رود خانه ی " خیاوچایی " که از کف دره می گذرد ساخته شده است. "
روزی که قرار بود به منطقه ای کوهستانی بریم تا دو دریاچه ای را که در ارتفاعات سبلان چشم در زمین باز کرده بودن ببینیم خیلی ذوق و شوق داشتم. دریاچه های " آت گُلی " و " جیران گُلی ". اولی بزرگ و دومی کوچیک. دیدن دریاچه در میان کوه و کوهستان همیشه شور و حال دیگه ای به من می ده. نرمی و آرامش آب در کنار سختی و خشکی کوهستان.
نوشته شده: " دلیل نام گذاری این دریاچه به آت گلی افسانه ی مردم است که می گویند در گذشته ی دور، سحرگاه اسبی سپیدار از دریاچه بیرون می آمده و شیهه کشان به درون دریاچه باز می گشته است. " ( توضیح اینکه در زبان ترکی به اسب " آت " می گویند. )
ادامه مطلب ...
مثل شعله های آتش بود در دشت ...!
همان طور که در مقدمه ی این " خاطرات نویسی " نوشتم ما سفرهامون را از دو سالگی پویا شروع کردیم. سفر می رفتیم چون نیاز داشتیم چند روزی از زندگی مون در تهران و دل مشغولی های اون رها بشیم و به ذهن مون و خودمون در کل استراحت بدیم. به همین دلیل تصمیم به سفر رفتن در دقیقه ی 90 در اون سال ها عادت مون شد. سفر می کردیم و یاد می گرفتیم که ساده سفر کنیم. روشنه که هر چه سن مون بالاتر می رفت دیگه خیلی راحت نبود که مثل گذشته دقیقه نودی و ساده سفر کنیم. دیدیم باید از تهران جای اقامت مون را مشخص کنیم و از قبل بلیت بخریم. ولی فایده ی مهم ترِ اون سفرهای دقیقه نودی و ساده برای ما غیر از لذتِ خود سفر ، در اصل ریشه دواندنِ عادت به سفر رفتن در زندگی خانوادگی ما بوده و هست. و چه عادت خوبی! چرا که پیش اومده که من در زندگی بعضی دوستان و اقوام و آشنایان دیدم که خیلی سخت سفر میرن یا خیلی بندرت.
اینا را که نوشتم یه خاطره یادم اومد. یکی از روزایی که ماشین گرفته بودیم و با عجله با وسایل سفر از خونه بیرون می رفتیم که به شرکت اتوبوسرانی برسیم به یکی از همسایه ها برخوردیم. آقای همسایه که با تعجب زیاد به ما و سه چمدون کوچیک مون نگاه می کرد خندید و گفت:" شما دیگه حسابی مارکوپولو شدین نا ...!"
وقتی با دوستامون از سفرهایی که رفتیم حرف می زنیم اول از همه می پرسن:" با تور رفتین؟" که دیگه حالا شما هم می دونین که ما بیشتر سفرهامون را خودمون سه تایی میریم. البته پیش هم اومده که با تور سفر کنیم. واقعش را بخوام بنویسم از دو سالگی پویا تا حالا ( که 36 سال گذشته ) ما چهار بار با تور سفر کردیم که همین سفری که هنوز بهش نرسیدم یکی از اون هاست. ادامه مطلب ...
تاریخ یا طبیعت ......؟
در سفری که به انزلی رفته بودیم شبی داشتیم در ساحل قدم می زدیم رسیدیم به پنج شش نفر که دور آتش نشسته بودند و حرف می زدند. در آن زمان هنوز عادت نکرده بودیم که قبل از حرکت در مورد دیدنی های محل سفرمان پرس و جو کنیم. به همین دلیل با دیدن آنها در ساحل جلو رفتیم سلام کردیم و پرسیدیم که اون اطراف جاهای دیدنی کجا هست. گفتن خلخال رفتین؟ گفتیم نه. گفتن پس برین دیدنیه.
خلخال که رسیدیم دنبال جایی گشتیم برای شب خوابیدن. مهمانخانه ای را نشان دادند. مهمانخانه ی عجیبی بود چون اتاق هایش بزرگ و پر از تخت بود! گفتیم ما سه نفر بیشتر نیستیم. گفتن کوچکترین اتاق ما پنج تخت داره. ظاهرا مهمانخانه برای استفاده ی کاروان های ورزشی ساخته شده بود.
از اهالی شهر شنیدیم که در چند کیلومتری خلخال منطقه ی سرسبزی هست با چشمه های زیاد که خیلی دیدنی است. ماشینی گرفتیم تا ما را به آنجا ببرد. طبیعت منطقه واقعا زیبا بود. در حین پیاده روی از کنار فضایی گذشتیم پوشیده از بوته های سبز و انبوه گل های وحشی با درختانی سر به فلک کشیده که مانند پرچینی گل ها و بوته ها را در بر گرفته بود. راهی پیدا کردیم و رفتیم وسط گل های وحشی ای که چنان قد کشیده بودند که فقط سر و بالا تنه ی ما را نپوشاندند. از گلزار که گذشتیم به فضایی رسیدیم که تا چشم کار می کرد جوی های آب زلال شادمانه هر کدام به سویی روان بودند. انگار آب همه جا دوره مان کرده بود. تازه آن وقت بود که یادمان آمد آب این جوی های خروشان از چشمه های فراوان آن منطقه می آید.
روز بعد از خلخال به اردبیل رفتیم. بازار سرپوشیده ی شهر را می گشتیم که گرسنه مان شد. از مغازه دارها پرسیدیم کجا می تونیم غذای خوب بخوریم. گفتند اگر دیزی دوست دارین به فلان قهوه خانه برین دیزیش عالیه. رفتیم. واقعا درست گفته بودن. دیزی را آوردن در ظرف های مخصوص سفالی. روی دیزی را با یک تکه سیبزمینی و یک برش گوجه فرنکی با سلیقه تزیین کرده بودن که هنوز می جوشید و بخار خوش بویی از آن بلند می شد. تا آب دیزی را در کاسه ریختیم و نون توش تلیت کردیم و مشغول خوردن شدیم یک خانواده ی کرد آمدن و پشت میز روبروی ما نشستن. ادامه مطلب ...