پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

سفر اول به امریکا

دوستی فقط به دلیل نزدیکی مکان ....


 

اینجا می خواهم از یک ویژگی فرهنگی اجتماعی ای که من در آن مدت دو سال و نیمی که برای گرفتن مدرک فوق لیسانسم در امریکا زندگی می کردم در رفتار و روحیه ی تعدادی از دانشجویان امریکایی دیده بودم بنویسم. خب، البته که من با گروه بزرگی از دانشجویان در ارتباط نبودم. این تجربه ی من حاصل آشنایی من با دانشجویان هم رشته ی خودم و تعدادی دیگر از دانشجویانی بود که در خوابگاه با آنها آشنا شده بودم.  الان که حدود 44 سال از آن وقت می گذرد نمی دانم هنوز دانشجویان امریکایی این روحیات را دارند یا نه؟

ساختمان دانشکده های رشته های مختلف دانشگاه و ساختمان سه خوابگاه دانشجویی در زمین بسیار وسیعی با درخت های کهن سال و زمین های پوشیده از چمن ساخته شده بود که مانند فضای یک پارک بزرگ، امکان پیاده روی و نشستن در آن طبیعت زیبا را برای دانشجویان فراهم کرده بود. به کمک همین فضا بود که من در  سال اولی که در خوابگاه دانشگاه زندگی می کردم با چند دانشجوی دختر امریکایی آشنا شدم که با چند نفری از آنها در بعضی درس ها همکلاس بودم و بقیه هم دوستان همکلاسی هایم بودند. در این دیدارهای روزانه در کلاس ها و فضای باز دانشگاه می دیدم که دوستی بسیار صمیمی و نزدیکی بین چند نفر آنها پا گرفته است. 

 

 من از دیدن این دوستی ها خیلی لذت می بردم و ناخودآگاه یاد دوستان صمیمی خودم در ایران می افتادم. فکر می کردم این رابطه ی دوستی دانشجویان امریکایی هم مثل دوستی های  ما در ایران سال ها بعد از تمام شدن دانشگاه هم ادامه پیدا خواهد کرد. خود من چند دوست آبادانی دارم که فکر می کنم پنجاه و چند سالی از شروع دوستی مان می گذرد و هنوز هم در پیاده روی های هفته ای یک بار همدیگر را می بینیم. از ما هم فراتر یکی از خواهرزاده های من است که دوستی دارد که از مهد کودک با هم آشنا شده اند و حالا در سن 41 سالگی هنوز با هم رفت و آمد دارند!

قبلا نوشتم که بعد از سال اول، من با یک دانشجوی ایرانی آپارتمان کوچکی گرفتیم و از خوابگاه رفتیم. بعد از چند ماه در حال خرید در سوپر بودم که یکی از دانشجویان آن حلقه ی دوستی صمیمی را دیدم. هر دو از دیدن هم ذوق زده شدیم. من شروع کردم تند تند حال بقیه بخصوص دو سه نفری که به خاطر دوستی شان همیشه می دیدم که با هم در دانشگاه راه می روند و خندان حرف می زنند را پرسیدم. در کمال تعجب و ناباوری زیاد شنیدم که گفت:" از وقتی از خوابگاه رفتم و آپارتمان گرفتم دیگه از اونها خبر ندارم ...؟! " شوکه شدم و برق از سرم پرید. بخصوص که گفته بودم شهر ما، شهر خیلی کوچکی بود که رفتن از این سر تا آن سرش حتی با دوچرخه زمانی نمی برد. یعنی دوستی آنها فقط به دلیل نزدیکی مکانی بود و به محض اینکه محل زندگی دیوار به دیوارشان تغییر کرده رابطه برای شان تمام شده بوده ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.