فقط شاخه ها را نشکنین!
وقتی کیفیت خاک یک شهر باعث رشد و پربار شدن درختان میوه ی آن شهر بشود خب، برای منِ خاطره دوست و خاطره نویسی که از علاقه مندان طبیعت و میوه های آن بودم و هستم و دو سالی هم در آن شهر چرخیدم درس خواندم و زندگی کردم شاید طبیعی باشد که با برخورد های جالبی هم رو به رو بشوم.
یک روز که با هم اتاقی ام در خیابان های شهر پیاده روی می کردیم از کنار خانه ای رد شدیم که در باغچه اش یک درخت گیلاس بود. درختی با شاخه های فراوان و پر از میوه. گیلاس ها انگار به ما چشمک می زدند!!
با شناختی که در آن مدت از مردم امریکایی پیدا کرده بودیم می دانستیم که آنها مانند ما عادت به خوردن میوه ندارند. در فروشگاه های شان دیده بودیم که چطور میوه می خرند. مثلا انگور را یک خوشه یا دو خوشه می خریدند نه مثل ما یک کیلو یا دو کیلو. هندوانه ها را نصف می کردند با بسته بندی می فروختند. یا میوه هایی مثل سیب هلو پرتقال و ... را دو دانه سه دانه می خریدند.
بنابراین آن روز من و هم اتاقی ام با دیدن شاخه های مملو از گیلاس های رسیده ی آن درخت فهمیدیم که صاحبان آن خانه هم زیاد اهل گیلاس خوردن نیستند و احتمالا از دیدن زیبایی میوه به شاخه های درخت بیشتر لذت می برند تا از خوردن خود میوه. نگاهی بین من و هم اتاقی ام رد و بدل شد. آنی تصمیم گرفتیم که برویم زنگ خانه را بزنیم و اجازه بگیریم که اگر از نظر آنها اشکالی ندارد کمی از گیلاس های درخت شان را بچینیم! همین کار را کردیم.
خانم خانه در را برای ما باز کرد و وقتی حرف های ما را شنید به سادگی نردبانی را که به دیواری تکیه داشت به ما نشان داد و فقط گفت:" مواظب باشین شاخه های درخت نشکند... "