پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

سفر اول به امریکا

 

حساب کنید چقدر از پولش باقی می ماند ...


می خواستم برای دوره ی فوق لیسانسم هم مثل لیسانسم رشته ی روزنامه نگاری را انتخاب کنم. اما دانشجویان ایرانی ای که در همان دانشگاه درس می خواندند و از استادان امریکایی و رشته های دانشگاهی تجربه ی بیشتری داشتند به من توصیه کردند که رشته ی روزنامه نگاری را انتخاب نکنم. می گفتند رشته ی روزنامه نگاری برای استادان امریکایی رشته ی حساسی است و به دانشجویان غیر امریکایی که این رشته را انتخاب می کنند در طول دوره خیلی سخت می گیرند و در نتیجه شاید نتوانم مدرکم را در عرض دو سال یا دو سال و نیم که زمان معمولش است بگیرم. من هم که می خواستم هر چه زودتر درسم تمام شود و به ایران برگردم رشته ی عمومی تری را انتخاب کردم؛ رشته ی مطالعات ارتباطات اجتماعی با گرایش وسایل ارتباط جمعی.

کلاس هایم شروع شد. در یکی از روزها در کلاسِ یک و احد عمومی که شاید ریاضی یا آمار بود ( می دانید این خاطرات من مربوط به حدودا 46 سال پیش است و من هیچ یادداشتی از آن روزها ننوشته بودم که حالا بخواهم با مراجعه به آنها جزییات کاملی را در اینجا بیاورم. همین اندازه هم که یادم مانده به این دلیل است که چون اتفاقاتی که محور این خاطراتی است که برای شما می نویسم برایم جذاب و جالب و به یادماندنی بود در برگشت به ایران برای دوستان و آشنایانم تعریف کرده ام و این تعریف کردن ها باعث شده که اصل اتفاق یادم بماند. ) استاد گفت:" من صورت مسئله ای را به شما می دهم. بنویسد و همین حالا هم حل کنید و جوابش را به من بدهید. " بعد استاد شروع کرد به گفتن این صورت مسئله که اگر شخصی با فلان مبلغ پول برود خرید و مثلا دو کیلو پرتقال بخرد کیلویی این قدر، سه کیلو سیب بخرد هر کیلو این قدر، شما حساب کنید چقدر از پولش باقی می ماند؟!! "   

من با دهان باز و چشم های متعجب به استاد نگاه کردم. با اینکه می دانستم که آن واحد چون عمومی است فقط خاص دانشجویان دوره ی فوق لیسانس نیست و دانشجویان دوره ی لیسانس هم در کلاس هستند با این وجود کاملا برق از سرم پریده بود. چون این نوع مسئله ها در زمان تحصیل من در کلاسِ اگر اشتباه نکنم سوم با شاگردان کار می شود.  

اولین حدسم این بود که چون روزهای اولم در این دانشگاه است شاید در فهم زبان انگلیسی استاد دچار اشتباه شده ام چون مطرح کردن چنین مسئله ی ریاضی پیش پا افتاده ای برای دانشجویان دوره ی لیسانس هم برایم غیرقابل تصور بود. ولی به هر حال شروع به حل مسئله کردم و وقتی جواب را به استاد دادم فهمیدم که من درست متوجه صورت مسئله شده بودم و منظور استاد همین مسئله ای بوده که من حل کرده بودم!

بعد که مدتی از بودنم در امریکا گذشت متوجه شدم که در ساختار آموزشی کشور امریکا در مدرسه و دبیرستان ظاهرا خیلی به شاگردان فشار درسی نمی آورند. نمی دانم این برداشتم از ساختار آموزشی آنها درست بوده یا نه. هم اینکه نمی دانم حالا چه برنامه های آموزشی ای برای دانش آموزان شان دارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد