پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

سفر اول به امریکا

به هر حال قبول شدم


در یکی از روزهای امتحان آخر ترم اول یا دوم همان مؤسسه ی آموزش مدیریت بازرگانی یادم نیست چه چیزی باعث شد تا جمله ای به دانشجوی ردیف کناری ام بگویم. استادمان که به اصطلاح به عنوان مراقب در اتاق بین ردیف صندلی ها قدم می زد متوجه شد. نزدیک صندلی من آمد و بدون گفتن کلمه ای به سرعت ورقه ی امتحانی را که تقریبا به آخرش رسیده بودم از زیر دستم کشید مچاله کرد و در سطل زباله ی کلاس انداخت!

من که انگار برق از سرم پریده بود تند تند به استاد توضیح می دادم که صحبت چی بوده و اینکه من اصلا تقلبی نکرده ام. آن چند دقیقه که توضیح دادن من طول کشید تجربه ی عجیب و وحشتناکی را تحمل کردم. در حالی که به ذهنم فشار می آوردم تا در کم ترین زمان و با بهترین کلمات به استاد توضیح بدهم در پسِ ذهنم بلافاصله آینده ای شکل می گرفت که در آن با این اتفاق، کل برنامه ی من برای سفر به امریکا، ادامه ی تحصیل و هزینه های آن دود می شد و به هوا می رفت ...

استاد بعد از شنیدن حرف های من، ورقه ی امتحانی دیگری به من داد و گفت که دوباره جواب ها را بنویسم. بدنم چنان کرخت و کوفته شده بود که انگار از طوفان سهمگینی جان به در برده بودم. شروع به نوشتن کردم. بعد از چند دقیقه استادم را دیدم که به آرامی به طرف سطل زباله رفت و ورقه ی امتحانی مچاله شده ی مرا از داخل آن برداشت صاف کرد و روی میزش گذاشت.

 یادم نیست در وقت باقی مانده چطور و چقدر به سؤال ها جواب دادم ولی به هر حال قبول شدم. بعدا متوجه شدم که استاد ورقه ی مچاله شده ی مرا هم تصحیح کرده و میانگین نمره ی آن ورقه را با نمره ی ورقه ی امتحانی دوم برای من در نظر گرفته بوده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.