از دور ... از نزدیک ...
نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده که واقعه ای را از دور ببینین و بر اساس چیزی که می بینین تصوری از چگونگی اون واقعه پیدا کنین ولی وقتی نزدیک تر می شین ببینین که اون طور که شما تصور کرده بودین نبوده.
این اتفاق برای من در یکی از سفرهای مان به شهری ساحلی پیش اومد. اصلا یادم نیست کدوم شهر شمالی بود. بارون خوبی باریده بود. می خواستیم بریم ساحل دریا قدم بزنیم. از محل اقامتگاه ما به دریا باید از مسیری می گذشتیم که به علت ناصاف بودن کف آن، آب جمع شده بود. هر چقدر هم که با احتیاط سعی کردیم از جاهایی که کمتر آب جمع شده بریم باز خیس شدیم. روز بعد که دوباره می خواستیم بریم ساحل از دور دو تا دختر را دیدم که یکی شون با چابکی زیاد از روی سنگ هایی که اهالی وسط آب انداخته بودن تا به کمک اونا بدون خیس شدن به دریا برسن از سنگی به سنگ دیگه می پرید. از دور می دیدم که خیلی راحت سنگ به سنگ جلو می ره. چنان با اعتماد به نفس از یک سنگ به سنگ بعدی می پرید که انگار دقیقا فاصله ی آنها را متر کرده بود. هیچ لغزیدن یا کج و راست شدن بدن که می تونست نشونه ی هول از افتادن تو آب باشه نداشت. تو دلم واقعا بهش آفرین گفتم. اما جلوتر که رفتیم و فاصله مون با اونا کمتر شد صحنه ای دیدم که هم حظ کردم و هم کلی به تصور خودم خندیدم. دو دختر را دیدم که یکی شون فداکارانه به آب زده بود و دست دوستش را محکم گرفته بود تا اون بتونه به راحتی از یک سنگ به سنگ بعدی بپره. دوستِ شو هدایت هوایی می کرد که اقلا یکی شون خیس نشه ...!