پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

مسئولیت پذیری پسر 12 ساله

اگر بزرگ خونه نبودم ...

 

همین طور که یک بسته شکلات دستش بود پشتش را تکیه داده بود به دیوار نرده ای وسط خیابان. پرسیدم : تو چرا فروشندگی می کنی؟ گفت :" بابام رفته افغانستان." از او خواستم روی نیمکت کنار من بنشیند.


***

برای چی؟

یک کم با هم صحبت کنیم برای روزنامه.

چند سالته؟

من 12 سالمه.

چند تا خواهر و برادر داری؟

سه تا خواهر دارم با خودم دو تا برادر.

چند وقته که فروشندگی می کنی؟

یک ساله.

چرا؟

( نگاهی به من می کند و بعد از یک مکث کوتاه خیلی سرسری می گوید) چون بابام رفته مشهد اونجا کار کنه. انجیر می فروشه.

یه سال پیش چه کار می کردی؟

مدرسه می رفتم. کلاس چهارم بودم. ول کردم برای فروش.

بچۀ بزرگ خونه هستی؟

من بزرگ خونه هستم.

پدرت به شما سر نمی زنه؟

پدرم یه ماه یه بار به ما سر می زنه.

( یکی از پسر بچه های فروشنده که کنار ما ایستاده است و گوش می کند می زند زیر خودکار. خطی اضافه کشیده می شود. با شیطنت می گوید: " چرا این طوری شد! حالا خراب شد؟" می گویم: نه. ولی تا آخر صحبت چند بار دیگر هم گفت و گوها خط خطی می شود.)

روزی چقدر درآمد داری؟

روزی هزار تومن. روزی کار نباشه 500 تومن. 600 تومن.

پولو به کی می دی؟

پولو می دم به مامانم برا خرج خونه. کرایۀ خونه.

بابات براتون نمی فرسته؟

بابام می فرسته. پول من و بابام به کرایۀ خونه، خرجی همه چی می رسه.

روزای تعطیل هم کار می کنی؟

روز تعطیل نمی آم.

تو ماه چقدر درآمد داری؟

تو ماه، 30 تومن بیشتر نمی تونم کار کنم.

مدرسه اصلا" نمی ری؟

مدرسه دیگه نرفتم. نمی تونم نصفه روز برم مدرسه، نصفه روز برم فروش. می خوام کار کنم خرجی خونه رو دربیارم.

بابات چقدر می فرسته؟

نمی دونم.

کی می رسی منزل؟

ساعت پنج راه بیفتم پنج و نیم، شیش می رسم.

چی می فروشی؟

شکلات.

از کجا می خری، یا کی برات می خره؟

خودم از مولوی می خرم یک بسته می خرم هزار تومن، می فروشم دو هزار تومن.

پس در روز باید بیشتر درآمد داشته باشی؟

ازم نمی خرند. تو هفته 6000 تومن درآمد دارم. بعضی روزا می شه که کمتر بفروشم.

مشتری هات بیشتر زنن یا مرد؟

بیشتر زنها می خرند.  

زنهایی که می خرند بچه همراهشون هست؟

نه. بچه ندارند. خودشون می خرند با چای می خورند.

از کجا می دونی؟

زیادشون خونواده ان ولی پسر ندارند. چون ایرانی ها پسر زیاد ندارند.

کی این حرفو زده؟

خودم همین جوری می گم. بچۀ پسر زیاد باشه خوبه ولی دختر نه.


چرا؟

چون پسر یه چیزی می شه در واقع.

منظورت چیه؟

پسر خوبه. به برادراش کمک می کند. دختر را ولش کن.

چرا، من دیدم بعضی دخترها هم مثل شما فروشندگی می کنند برای کمک به خونواده شان.

دخترایی که چیز می فروشن، باباشون غیرت نداره. دختر را نباید بفرستن تو خیابونا. اگر ماشین بهش زد چه کار می کنن.

یعنی ماشین فقط به دخترا می زنه؟

پسرا زرنگن. دخترا زرنگ نیستن.

( پسر مؤدب و آرامی است. با اینکه نگران از دست رفتن وقت هست ولی چیزی نمی گوید. اما از حالت چشم ها و حرکت دست ها و پاهایش بی قراری را راحت می شود دید. قیافۀ منتظرش را که نگاه می کنم یک دفعه چیزی یادم می افتد.)

تو که اول گفتی پدرت رفته افغانستان. بلاخره افغانستان رفته یا مشهد؟

( با حجب و حیا نگاهم می کند. از یادآوری چیزی احساس سبکبالی و شادی بیش از حد در چهره اش موج می زند.)

 با خوشحالی می گوید:" پدرم چند روز دیگه می آد. دیگه برنمی گرده. رفته افغانستان برادرم را بیاره."

 

تاریخ و محل چاپ : 11 اسفند ماه سال 1377 در روزنامۀ صبح امروز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.