پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

مرد 74 ساله ای که در جوانی جهانگرد ایران بوده

دیگه حرف نمی زنم!


روپوش سفید تمیزی به تن دارد. روی یک چارپایه ی کوچک فلزی، از آنهایی که پایه هایش ضربدری و نشیمنش پارچه ی برزنتی است، کنار خیابان نشسته. وزنه ای جلویش گذاشته، کنار آن یک ورقه ی مقوایی تا شده ای به شکل عدد هشت با نوشته ای روی آن، به جای تابلوی بالا سر مغازه، این یکی روی زمین؛ " امتحان وزن با 50 ریال" .

***

تا منظورم را متوجه می شود همان جمله ی بار قبل را تکرار می کند.

" من همه چی یادم رفته. نمی تونم چیزی بگم." (شاید امیدوار است که مثل آن روز به راحتی از او بگذرم.)

من همین چیزهای عادی را می پرسم، شما فقط جواب بدهید. خیلی سؤال های عجیب و غریبی نمی پرسم.

من با همه چی مخالفم. چی رو حرف بزنم.

خب، بگویید با چی مخالفید؟

با همه چی مخالفم، با راستگویی نه، با درستکاری نه.

کلام حرف ها؟

همین حرف هایی که می گن کار زیاد می شه، گرونی کم می شه. تا جلوی گرونی رانگیرن ، تا کار برای مردم درست نکنن این فساد بدتر می شه که بهتر نمی شه. هیچ وقت این مملکت درست بشو نیست. اگر جلوی گرانی را بگیرن فساد کم می شه، دزدی و جنایت کم می شه. من الان سه تا پسر دارم 30 ساله، 35 ساله، 40 ساله، همه جوری که هنوز زن نگرفتن. من اینجا مگه چقدر درمی آرم. من 180 هزار تومن پول دانشگاه می دم. شبی هزار تومن برای کرایه ی رفت و آمدش می دم. بچه نون خشک می خوره. می گه اونا ناهار می خورن 700 تومن، 800 تومن. من ناهار 100 تومنی می خورم. (چهره اش به هم می ریزد. چشمانش پر از اشک می شود.)

بچه ام شلوار نداره بپوشه بره دانشگه، چی می گی آخه؟ دو ماه هست می گه کفش، من ندارم بگیرم. برو بابا دلت خوشه! اینجا شهرداری نمی ذاره من بایستم. نه سد معبرم، نه هیچی. بسه دیگه، 20، 30 سال از انقلاب داره می گذره. همش به کشورای خارج کمک کردن درست نیست. خودمونو باید درست کنند. (یک دفعه رویش را از طرف من برمی گرداند و رو به مردمی که تند تند از کنارش می گذرند، می گوید:" حراجیه، پنج تومنه، خودتونو وزن کنین، پنج تومنه.")

چند سالتان است؟

من 1307 دنیا آمدم. تو73، 74 سالم.

قبل از این چه کار می کردید؟

پیشخدمت چند تا دکتر بودم. هیچ جا هم ما را بیمه نکردند. چون عائله ام زیاد بود، شغل آزاد داشتم. (اول که او را می بینم با روپوش سفید تمیزش کنار خیابان نشسته، تعجب می کنم. شغلش با پوشیدن روپوش سفید ارتباط زیادی ندارد. اما حالا فکر می کنم شاید از چند سال کار در مطب پزشکان همین برایش باقی مانده باشد.)

عائله ی زیاد داشتن چه ربطی به شغل آزاد دارد؟

وقتی آدم عائله اش کم بشه درآمدش زاد مصرف نمی شه. اندوخته می شه برای پیری کوری. دیگه هیچی ننویس! (نشنیده می گیرم.)

چند تا بچه دارید؟

من، چهار تا پسر دو تا دختر. همه دیگه بزرگن.

چند نفرشان عروسی کرده اند؟

همه رفتن دیگه.

 شما که گفتید سه تا پسر بزرگ دارید که زن نگرفته اند؟

 اونا مال زن دیگه ان.

از آن زن چند بچه دارید؟

از این اصلی اصلیه سه تا پسر دو تا دختر. از اونم دو تا پسر که مال شوهر اولش بوده. مال اونه ولی پسر منم حساب می شه. اونا که نیست، خدای اونا که هست. من از روز اول قبول کردم. خونه از خودم هست. کرایه نمی دم.

منظورتان از زن اصلی، زن اولتان است؟

بله، اون فوت کرده.

زن دوم شما کجاست؟

مشهد. اصل که بخوایی من سه تا زن گرفتم. دوتاشون فوت کرده یکی شون هست. همساده بودیم که رضایت دادن. من وضعم خوب بود. این جوری نبود.

آن زمان چه کار می کردید؟

اون اول یه مینی بوس داشتم، یه وانت. همش از دست رفت. همش را از اثر تصادفات و از بی عقلی خودم از دست دادم. از اثر کوتاهی فکر و نادونی از اثر گول مردم خوردن.

چطور؟

هی گفتن اینو بفروش، اونو بخر. اینو بخر. اونو بفروش. چنین می شه، چنان می شه. دوست و رفیقا این بلا را سر ما آوردن که آخر سری این کنار خیابون نشستم.
از اول تهران بودید؟

از اول مشهد، ذاتن بچه ی مشهد هستم. اگه واقعا" دولت بتونه جلوی گرونی را بگیره، جلوی بیکاری رو بگیره. در هیچ کاری نظارت ندارن. دولت نمی تونه جلوی نونوایی را بگیره. هر روز چند تن نون خشکه از تهران خارج می شه. دولت نظارت در هیچ کاری نداره. سه تا نون می گیری دو تاشو باید بریزی دور. همش خمیره. خمیرشو با سوخته شو بریزی دور ببین نونی چند می شه؟

(همان طور که مشغول نوشتنم ناگهان پاهای زیادی را می بینم که دوره مان کرده اند. سرم را بلند می کنم تا از آنها بخواهم آنجا نایستند. می ترسم با دیدن شلوغی از گفتن همین چند جمله هم پشیمان شود. چشمم به اولین کسی که می خورد آشنا از آب درمی آید! همان طور که روی آسفالت خیابان نشسته ام به او سلام می کنم. نمی دانم چرا ولی درست همزمان با این سلام و احوالپرسی همه پراکنده می شوند.)  

سه زن را با هم داشتید؟

نه، فوت می کردن زن می گرفتم.

از زن سوم چند تا بچه دارید؟
از زن سوم یه دونه دارم که دانشگاهیه که 180 هزار تومن می دم. هر سه ماهی 180 هزار تومن، هر ترمی 180 هزار تومن، تو رودهن. پارسال 166 هزار بود امسال کردند 180 هزار.
بچه های دیگرتان دانشگاه نرفته اند؟

نه.

آنها چقدر درس خوانده اند؟

اونا همشون تا 12 را خوندن. منتهی یکیش از کلاس نُه دیگه نرفت.

دخترها چطور؟

دخترا تا ده خوندن. (همین که ما با هم حرف می زنیم مردم در حال رفت و آمد می آیند روی وزنه می ایستند. خودشان را وزن می کنند. پول می دهند و می روند.)

از بچه های خودتان چند تا ازدواج نکرده اند؟

الان نمی دونم. اینجا یه دونه همین دانشگاهیه. دیگه نمی خواد بنویسی، خیلی شد! (برای اینکه تشویقش کنم تابیشتر حرف بزند او را یاد مردی می اندازم که بار قبل که اینجا آمده بودم صحبت ما را قطع کرد تا خودش درد دل کند.)

یادتان هست آن روز، آن آقا چقدر از زندگیش تعریف کرد؟

اون درد دلش زیاد بود بنده خدا. اینا دردو دوا نمی کنه عزیز جان. فقط جلوی بیکاری رو بگیرن. دولت نظارت کنه. مغازه تا مغازه چقدر باید تفاوت داشته باشه؟ کبریت همه ی تهران باید یه قیمت داشته باشه. خودکار همه ی ایران باید یه قیمت باشه. حالا هر مغازه ای یه قیمته. اصلا" این حکومت، حکومت کارکن نیست.

چند وقته با وزنه کنار خیابون می نشینید؟

من، الان دو ساله.

همیشه همین جا هستید؟

همه جا هستم. هر جا شهرداری منو بلند کنه می رم جای دیگه. چون واقعا" توانایی کار دیگه ای رو ندارم. آرتوروز که دارم، پوکی استخوان که دارم ...

زن مشهدی شما تهران نمی آید؟

سه روزه که برگشتم. چهارشنبه،پنجشنبه، جمعه، شنبه رفتم مشهد. امروز آمدم. بلیت قطار شده پنج هزار تومن. ما می رفتیم مشهد می آمدیم، رفتن 30 تومن، آمدن هم 30 تومن. (می خندد، لابد از مقایسه ی قیمت آن موقع و آن روز.) الان دیگه اصلا" نمی شه جایی رفت. از این ور با اتوبوس رفتیم که خرجش کمتر بشه. از اون ور با قطار اومدیم.

چطور شد با قطار آمدید؟ مگه بلیتش گران نیست؟

بنده خدا ما را مهمان کردن. یکی از آشناها.

اینجا با پسرتان زندگی می کنین؟

با پسرم و زن سومی.

مگه زن سومتان مشهد زندگی نمی کند؟

بچه ی دانشگاهیه مال تهران از زن سوممه. این زنم مال رشته.

پس الان دو تا زن دارید؟

الان دو تا زن دارم.

ولی قبلا" گفتید دو تا از زنانتان فوت کرده اند؟

نمردن؟! (هاج و واج به من نگاه می کند. طوری سؤال می کند که انگار منتظر است من موضوع را روشن کنم.) نمی دونم، قاطی کردم.

شاید چهار تا زن گرفته باشید؟

نه، سه تا. اونا خودشون منو می خواستن. من که نمی خواستم! (جلوی خودکارم را می گیرد و می گوید:" تو رو خدا دیگه ننویس! ولی هر بار که سؤال جدیدی می پرسم خوشرویی اش در جواب دادن باعث می شود  که اخطارهایش را جدی نگیرم.)

از این کار چقدر درآمد دارید؟

هر روز می آم. هشت می آم تا 12 ظهر. ظهر هم می رم خونه. باز می آم تا غروب نُه ساعت و نیم، ده ساعت می شه.

بعد از ظهرها هم همین جا هستید؟

اگه بگن بلند شو، می رم. اگه نگن همین جا نشستم. بسته به شهرداریه. ولش کن اینا درست بشو نیست.

زنتان که در تهران است چند سالش است؟

این از من کوچکتره.

از زن مشهدی بچه ندارید؟

نه چه فرقی می کنه، بچه ی اون بچه ی منه. حراجیه، پنج تومن. (هر چند وقت یک بار با گفتن این جمله مردم را دعوت به ورن کشیدن می کند.)

خودتان درس خوانده اید؟

نه.

درجوانی کجا بودید؟

جوانیم؟ همه ی ایران، جهانگرد ایران بودم. (با این یادآوری گل از گلش می شکفد.) آخر که اوراق شدیم همین تهران بودیم.

کجاها بودید؟

نیشابور، سبزوار، همدان، ملایر، بروجرد، قصر شیرین، بجنورد، قوچان، درگز، شاهرود.

در هر شهری چقدر می ماندید؟

یک سال، دوسال، شیش ماه. چرا این قدر جا عوض می کردید؟

نمی دونم، برای این که بهتر بشم. بدتر می شدم!

چه کارهایی در این شهرها می کردید؟

ای بابا! دیگه من یه کلمه حرف نمی زنم! دیگه خسته شدم. فایده نداره عزیز جان. (این دفعه دیگر رضایت می دهم. می خواهم بلند شوم ولی هنوز یک مورد کوچک مانده. یاد پارچه چند لایه شده ای می افتم که آن را به کمک دو بند طوری به گوش هایش بسته که فقط تا حدی جلوی سوراخ های بینی اش را می گیرد.)

این پارچه ای را که زیر بینی تان گذاشته اید اثری هم دارد؟

خب برای گرد و خاکه دیگه، دود ماشین، گازوییل. دیگه یه کلمه بیشتر بنویسی راضی نیستم. (بلند می شوم که بروم. کیفم و یادداشت هایم را می گیرد.) حالا خودت رو بکش این قدر حرص مردمو می زنی! (روی وزنه می ایستم. وسایلم را می گیرم. می خواهم کیفم را باز کنم و چیزی به او بدهم. نمی گذارد.)

 

تاریخ و محل چاپ : 25 دی ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.