از خدا همه چی می خوام
به مغازه اش که وارد شدم بلافاصله بوی خوش گل های مختلف به استقبالم آمد. اما از خودش خبری نبود. جلوتر در شیشه ای کشویی منتظرم بود. مردی در حال درست کردن یک سبد گل بود. مقصودم را که توضیح دادم گفت:" خودتون که همه چی را گفتین. من دیگه چی بگم." گفتم : منظورم شنیدن تجربۀ شماست. به مردی که پشت میزی نشسته بود اشاره کرد و گفت:" بهتره با ایشون صحبت کنین."
***
وسایلم را از کیفم درآوردم و از نفر دوم پرسیدم: شروع کنیم؟ به آرامی پذیرفت. تا نگاهی به دور و بر بکنم که ببینم کجا برای نوشتن راحت تر است کاغذهای روی یک صندلی را برداشت تا بشینم.
کارتون چیه؟
کار ما " دیزاین" گله.
یعنی گل فروشی؟
هم گل فروشی هم دیزاین. هر دو تا با هم.
چطور شد به این کار مشغول شدین؟
این کار پدریه.
شما از کی شروع کردین؟
از پنج سالگی آمدیم اینجا. بچه بودیم همراه پدرمون آمدیم. درهفته یکی دو روز بودیم. یواش یواش عادت کردیم.
خودتون دوست داشتین یا پدرتون می خواست؟
زمانی که آدم بچه است خودش دوست داره. وقتی بزرگ می شه باید انتخاب کنه. عین دین دیگه. بچه به دنیا می آد اول به دین پدر و مادرشه. 15 سالش که می شه باید خودش انتخاب کنه. ما هم بچه بودیم عادت کردیم. دیگه آدم آلوده می شه توش.
چرا آلوده؟
یه نوع اعتیاد می شه. وقتی از پنج سالگی آمدی یه نوع عادت می شه. دیگه نمی تونی ازش دل بکنی. حالا خوب یا بد.
یعنی اگر پدرتون گل فروشی نداشت دوست داشتین چه کار می کردین؟
خودم به شخصه کاری را انتخاب کردم. ولی چون شرایط مملکت جوری بود که با کار ما هم خوانی نداشت یه شکست بدی خوردیم و دوباره برگشتم به این کار.
چه کاری بود؟
خدمات مجالس، جشن و عروسی.
چقدر طول کشید؟
دو سال.
سرمایۀ اون کارو از کجا آوردین؟
بلاخره کار کرده بودیم از قبل.
چه کاری؟
همه کاری.
مثلا"؟
الان دنیای دلال بازیه. اولین کار دلالی، واسطه گری. بعدش همون دیزاین گل.
(خیلی آروم و خونسرد حرف می زند. چهره اش هیچ واکنشی نشان نمی دهد. خیلی هم اصرار دارد که کارش را فقط "دیزاین" گل بگوید.)
دلالی در چه کاری؟
هر چی. الان مگه کسی کار دلالی ثابت داره؟
( جوری با اطمینان این جواب را می دهد که انگار من خیلی از مرحله پرتم. خیلی هم کوتاه و مختصر حرف می زند. یا عادتش است یا می خواهد کار زودتر تمام شود.)
پدرتون موافق کار دلالی شما بود؟
ببینین دلالی دیگه موافق، مخالف نمی خواد. مثلا" شما می گین کاغذ. من می گم سراغ دارم. برات می آرم. این وسط یه پورسانتی گرفتی رفتی. دیگه موافق، مخالف نداره.
چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟
41 سال. دیپلم تجربی.
اهل کجایین؟
تهران.
( خانمی آمد و بامبو خواست. " نمی آد. بامبو، بنسای نباید بیاریم. قاچاقه.")
چرا کار خدمات مجالس را انتخاب کرده بودین؟
چون کاریه که شاده. با آدم حرف می زنه. شادی مردم قشنگه برای آدما. ( چهرۀ ساکت و سنگینش کمی شاد می شود. تلفنش زنگ می خورد. شماره را نگاه می کند و جواب می دهد. " دیشب زلزله را فهمیدیم. چه کار کردم؟ تخت گرفتم خوابیدم. بیرون چرا می رفتم؟ اگه قراره بمی ریم خونه هم می میریم، تو پارک هم می میریم. ما طبقۀ چهارمیم دیگه. روییم. مثل آسانسور می آییم پایین.)
برگشتین گل فروشی درآمد بین شما و پدرتون نصف می شد؟
قرار نبود نصف بشه.
وقتی برگشتین ازدواج کرده بودین؟
بله.
بچه داشتین؟
نخیر.
وقتی برگشتین باید زندگی شما و پدرتون از اینجا اداره می شد؟
بلاخره ایشون کارفرما بود ما کارگر. قرار نبود نصف بشه.
حقوق می گرفتین، چقدر؟
بله، طبق عرف.
چه سالی بود؟
88.
عرف اون موقع چقدر بود؟
حول و حوش یک و دویست.
چند تا شاگرد دارین؟
شاگرد چیه؟ ما خودمون اینجا کار می کنیم. نیازی نیست به کارگر.
با اشاره به مردی که سبد گل درست می کند می پرسم: پس این آقا چی؟
برادرمه.
پدر هنوز کارفرما هستن؟
بله.
می آن؟
گه گداری چرا. جنس رو ایشون تهیه می کنن. جنس لازم داشته باشیم.
پس برای ایشون کار می کنین؟
( می خندد. خیلی آرام و سریع لبخندش محو می شود.) برای خودمون کار می کنیم. ما و پدر نداریم. یکی هستیم. فرق نمی کنه.
خودتون گفتین کارفرما هستن.
بله کارفرما هستن ولی اگه بخواهیم حساب کنیم کارگری، نمی تونیم کار کنیم. پدر و پسریه دیگه.
الان حقوق می گیرین؟
بله. اما نمی تونیم بگیم حقوق. اسمی را به عنوان حقوق نمی ذاریم. حقوق با شرایط فعلی اصلا" شدنی نیست.
چرا؟
با این خرج سنگین و درآمد کم نمی تونیم کار کنیم. ولی همون حرف پدری و پسری می زنیم که بتونیم کار کنیم.
شما الان ماهیانه چقدر درآمد دارین؟
اصلا" بهش فکر نمی کنیم و حساب نمی کنیم چون درآمد کمه. کسب خرابه. ( چهره اش هیچ حسی را بروز نمی دهد. نه حسرتی نه غم و غصه ای. ظاهرا" شرایطش را پذیرفته و با آن کنار آمده.)
بلاخره یه چیزی از درآمد برمی دارین که؟
قرار نیست برنداریم. اگه بگیم حقوق" اِن" تومن، اون اِن تومنه درنمی آد. شرایط سخت می شه. نمی تونیم با هم کار کنیم. برای همین با همدیگه می سازیم، این سه نفر. سه نفر نه یعنی سه تا خانواده.
به زندگی تون می رسه؟
خدا را شکر. فقط خدا را شکر می کنیم. شکر نکنیم بی معرفتی یه. بعد چیز دیگه ای بگیم کم لطفی یه. قسمت ما فعلا" اینه. نمی جنگیم با قسمت و روزی.
کمبود درآمد را چه کار می کنین؟
به قول قدیمی ها گرد می خوابیم. کار دیگه ای نمی شه کرد.
این عبارت را سال 80 از یه نفر دیگه هم شنیدم.
کاری می شه کرد، می شه با خدا جنگید؟ تقدیر اینه امروز برای همه مون.
الان بچه دارین؟
یه دونه.
چند سالشه؟
سه سال.
چند وقته ازدواج کردین؟
15 سال.
15 ساله ازدواج کردین بچه تون سه سالشه؟
( می خندد، همان طور آرام و سریع.) مال همون درآمد کمه. بچه شرایط می خواد. بچه دار شدن خیلی آسونه ولی شرایطش سخته. باید شرایط به وجود بیاد بعدا".
همیشه همین طور نسبت به همه چی آروم هستین؟
به غیر از این مگه می شه کاری کرد. من با در و دیوار این مغازه دعوا کنم چرا نیست؟ عوامل، چیز دیگه است.
عوامل؟
عوامل خرابی کار. خرابی اقتصاد. نابسامانی ای که مردم دارن.
چی هست؟
خیلی چیزا. خیلی عوامل هست. بلاخره داریم می بینیم. خودمونو، ببخشین، زدیم به کوری.
همسرتون چند سالشه؟ چقدر درس خونده؟
همسرم 37 سالشه. فوق لیسانس روانشناسیه.
شاغلن؟
بله. تو شهرداری توی سرای محله ها کار می کنه.
درآمد ایشون کمک خونه است؟ چقدر می گیرن؟
فکر نمی کنم بیشتر از 400 یا 450 تومن بگیره. خیلی بگیره 450 تومنه.
( مشتری آمد. برادرش مشغول کاری بود. خودش رفت. شنیدم مشتری می گوید : " همیشه سوپرا این حرفو میزنن." وقتی آمد پرسیدم: چی گفتین که مشتری اون حرفو زد. گفت:" نرگس می خواست. بهش که دادم گفت خوبشو بده. منم گفتم تازه است. مال امساله. از این بهتر نیست!")
برادرتون چند سالشونه؟ ازدواج کردن، بچه دارن؟
ایشون 37 سالشه. ازدواج کرده و یه دختر داره.
( به آشنایی زنگ زد تا قیمت نرگس را بپرسد. سر اینکه حتما" قیمت نرگس اصل خوب را بگیرد با آشنایش شوخی می کند و می خندد. اما حتی در زمان شوخی هم سنگینی چهره و رفتارش هیچ تغییری نمی کند. میخندد ولی خنده هم در چهره اش هیچ نقشی ندارد.)
چه موقع احساس شادی می کنین؟
هر موقع پول باشه. هر موقع جیب آدم پر پول باشه، شادی. کوک کوک.
خونه مال خودتونه؟
نخیر.
اجاره است؟
بله.
چقدر؟
رهن کامله. 50 ملیون.
چند متریه؟
50 متر.
چه تفریحی دارین؟
هیچی.صبح می آم اینجا.شب می ریم. تفریح مون شده این.
واقعا"؟
تفریح بدون پول مگه می شه. ( به صورتش نگاه می کنم. باز هیچ تغییری نشان نمی دهد. حسرتی هم در صدایش نیست.)
همسرتون چیزی نمی گه؟
بدون ثانیه ای مکث می پرسد:" شما جای ایشون بودی می خواستی چی بگی؟
زندگی خوب به نظرتون چه جور زندگیه؟
زندگی خوب ، همه چی توش باشه. آرامش، آسایش، تفریح، رفاه.
الان با چه درآمدی می تونین اون زندگی را داشته باشین؟
با ماهی هفت، هشت تومن.
از خدا چی می خواین؟
از خدا خیلی چیزا. از خدا همه چی می خوام.
مثلا"؟
سلامتی را بده. بقیه شم خود خدا یواش یواش می ده.
تاریخ و محل چاپ : 11 دی ماه سال 1396 در صفحۀ آدم ها روزنامۀ همشهری