آدمی نیستم تنهاخور باشم
از بیرون که نگاه می کنم صاحب مغازه را می بینم که بیکار نشسته و خیابان را تماشا می کند. وارد می شوم. می گویم روزنامه نگارم و با مردم در بارۀ کار و تجربه شان در زندگی صحبت می کنم چون معتقدم که ... و خلاصه هدفم و امیدم از این کار را توضیح می دهم. در این بین با دقت به او نگاه می کنم ولی هیچ تغییری، چه برای موافقت یا مخالفت، در چشم ها و چهره اش نمی بینم. می پرسد:" روزنامه نگار در چه رشته ای؟ "
***
وقتی در جوابش می گویم اجتماعی، باز هم بدون هیچ تغییری در چهره و نگاهش با حرکت دست دعوت به نشستن می کند.
چه کار می کنین؟
کارم نجاری یه.
همه نوع کار نجاری؟
هر چیزی که امکانش باشه.
مثل؟
درب، دکور، کتابخانه، پارتیشن ... این جور چیزا.
از چه سالی به این کار مشغولین؟
از سال 56. تقریبا" 40 ساله.
چطور شد این شغل را انتخاب کردین؟
پدرم کارش این بود. منم ادامه دادم.
علاقه هم داشتین یا فقط چون شغل پدری بود؟
علاقه هم داشتم شغل پدری مم بود. دوستَ م داشتم.
از چند سالگی؟
تقریبا" از 13، 14 سالگی.
همراه درس خوندن؟
بله، تابستونا ادامه می دادم. بعد به صورت حرفه ای تقریبا" از سال 65 ادامهَ ش دادم.
از سال 65 همراه پدر کار می کردین؟
نه، پدرم فوت کردن.
قبل از نجاری کار دیگه ای نمی کردین؟
چرا، کارای دیگه انجام می دادم. مثلا" شیشه بری کار کردم، لوله کشی بوده، تأسیسات، قنادی ولی اونا به صورت مقطعی بوده ولی این و ( به مغازه اش اشاره می کند.) به صورت حرفه ای کار کردم.
اون کارای دیگه رو دوست نداشتین یا درآمدش خوب نبود؟
نه، علاقه ای که به این کار پیدا کردم بیشتر بود. نه اینکه اونا را دوست نداشته باشم ولی به این بیشتر تمایل پیدا کردم.
چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟
من سیکل هستم. سنم متولد 44 م. 53 سالمِ.
چرا درس رو ادامه ندادین؟
دیگه خورد به اول انقلاب. بعد جنگ شروع شد. بیشتر دنبال هم جنگ بودیم هم حرفۀ کاری. بعد درس رو یواش یواش گذاشتم کنار چون به خاطر مسائل هزینۀ زندگی هم باید کار می کردم هم درس مو ادامه می دادم. سختَ م بود. می تونستم البته ادامه بدم یه مقدار خودم کوتاهی کردم.
اون موقع پدر نبودن؟
نه. پدرم سال 56 فوت کردن. قبل از56 سنم شیش، هفت سال بود که می اومدم مغازه. بعد از انقلاب رفتم سربازی. وقتی برگشتم این کارو به صورت حرفه ای ادامه دادم.
اون موقع خرج خانواده با شما بود؟
نه، مادرم خودش فرهنگی بود. درآمد داشت. من خودم یه مقدار کوتاهی کردم که درس و ادامه ندادم.
اهل کجا هستین؟
شمرون. اصل و نسبَ م بچۀ شمرون هستیم.
دوست داشتین کار دیگه ای می کردین؟
در حال حاضر یا قبل؟
قبل؟
بیشتر اینا برحسب روزگار پیش میاد که یه موقع آدم افسوس یه کار براش پیش بیاد. آدم تو روزمرۀ زندگی احتمال داره به کارای دیگه بره ولی علاقه شخصی م این بود. از نظر هزینۀ زندگی نه. زمان قدیم دنبال هر حرفه ای می رفتیم. وقتی درس می خوندیم بچه ها گرایش داشتن که سه ماه تعطیلی برن یه کاری یاد بگیرن. الان متأسفانه از لحاظ فرهنگی جاافتاده که همه برن درس بخونن. ولی فرض کن مثلا" از صد نفر همه تحصیلکرده، دکتر بشن پس بقیۀ کارا رو کی باید انجام بده. من به نظرم باید تو هر جامعه، همه را نباید سوق داد که برن درس بخونن. همه باید این قدی سواد داشته باشن که بتونن کارشون و انجام بدن. فرض کن اگه من دکترای اقتصاد داشته باشم تو این کار کجا به دردم می خوره؟
شما اگه دکترای اقتصاد داشته باشین که نمیایین سر این کار؟
این طرز فکر اشکال داره. آدم درس می خونه سراغ این کارای فنی نمی ره. مثلا" شما دکترای علوم سیاسی داشته باشی در کنارش یه کار فنی بلد باشی، بده؟
نفعِِ ش چیه؟
نفعِ ش اینه که شما اگه یه حرفه ای در ارتباط با اون سواد داشته باشی یا بدون ارتباط، یه حرفه ای بلد باشی به نفع آیندۀ جامعۀ ماست. یه شخصی اگه تو دو رشته اطلاع داشته باشه بیشتر مفیده. الان گریبانگیر جامعۀ ما همین شده که به همۀ جوونا گفته می شه که برین درس بخونین. ( نظرش را قبول دارم. جالب برای من این است که نجاری که تا سیکل درس خوانده چقدر منفعت جامعه برایش اهمیت دارد. اگر چه من همیشه معتقد بوده و هستم که تحصیلات به تنهایی لزوما" به شخص شعور اجتماعی، انسانی نمی دهد. )
در حال حاضر دوست داشتین چه کار دیگه ای بکنین؟
از نظر درآمدی، فروشندگی باشه درآمدش بیشتره. کارای تولیدی مقرون به صرفه نیست. دلیلِ ش اینه که باید هزینه های خاصی برامون قایل بشن به خاطر خطراتی که کار داره؛ مثلا" تخفیف مالیاتی مثل تأمین اجتماعی. مثل من که پای یه دستگاه می ایستم ریسک شو قبول کردم. باید مطمئن باشم که مثلا" اگه انگشتم قطع بشه برم بیمارستان، نگن باید پول بدی. تأمین باشم. اگه به ما برسن من بچه مو تشویق می کنم بیاد این حرفه رو ادامه بده. حتی اگه تحصیلات عالیه داشته باشه به عنوان تشویق می گم که بیا این حرفه رو یاد بگیر.
چرا فروشندگی؟
به نظرم موفق ترن. چرا؟ جامعه ای که توش تورم زیاد باشه ( فروشندگی ) درآمد داره. ولی تو کار تولیدی باشی دستمزد من با تورم بالا نمی ره ولی قیمت چوب چرا.
وقتی همه چیز گرون می شه چطور دستمزد شما بالا نمی ره؟
چون کار کم هست چون بیکاری هست نجارای دیگه با دستمزد کمتر کارو قبول می کنن که کار داشته باشن. ( بگذریم که اینجا کیفیت کار هم مطرح می شود. یعنی وقتی مشتری از کار تولید شده راضی نباشد دیگر به آن نجار سفارش کار نمی دهد. این نکته را فقط اشاره کردم ولی نگذاشتم به گفت و گوی ما وارد شود چون فکر کردم شاید رشتۀ کار از دستم دربرود و مصاحبه سر به ناکجاآباد بزند!)
کی ازدواج کردین؟
سال 72.
چند تا بچه دارین؟ چه کار می کنن؟
یه پسر دارم متولد 74. دانشجوِ، مکانیک می خونه.
چه وقت احساس شادی می کنین؟
وقتی نگاه کنم ببینم که هم نوع آم تو جامعه یه زندگی نسبی رو، همه دارن. دغدغهَ م بیشتر اینه. بیشتر اونا رو نگاه می کنم ببینم اگه من دو تا نون می برم خونه همسایهَ م بتونه اقلا" یه نون ببره. این جوری بیشتر شاد می شم ولی اگه ببینم عکس اینه که برا اون زندگی سخت می گذره برا منَ م سخت می گذره. اصلا" آدمی نیستم تنهاخور باشم. یعنی برام مهم نباشه که همسایهَ م چطوری زندگیش می گذره. به خاطر همین اگه بتونم تو کار خودم، برا بقیه هم کار جور می کنم. مثلا" فرض کنین شما خواستی پنجره برات درست کنم دیدم زیر دیوار نم داره. می پرسم اگه آشنا نداری من می شناسم برات بیارم؟ یعنی می خوام تا از دستم بربیاد به دیگرون کمک کنم. نمی گم به من چه؟ من چه کار دارم؟ سعی می کنم کمک کنم.
دوست داشتین زندگی تون چه جور باشه؟
از چه نظر؟ ( این دومین بار است که از سؤال من، سؤال می کند. )
از هر نظر؟
زندگی بی دغدغه ای داشته باشم. یه آرامش نسبی باشه. توقع دارم تو زندگی پیشرفت داشته باشم ولی همیشه نسبت به دیگرون قیاس بزنم. مثلا" آقای ایکس که پیش من کار می کرده رفته جلو. ببینم چه جوری رفته جلو. اگه عقب تره پس من موفق بودم. این جوری زندگی مو مقیاس می زنم.
زندگی در حد متوسطی داشته باشم که توش هی لنگ نزنم نه اینکه بگم هی جمع کن. می گم زندگی باید به حال باشه. یعنی آدم روزمرۀ امروزشو بگذرونه. نه اینکه به فکر فردا نباشه در حدی که امروز رو ببینه که زندگی خوب بگذره. اگه کمکی از دستت میاد بکن. چون کسی نمی دونه فردا چی می شه. ببین امروز از زندگیت لذت ببری. نگرانی برای چیزی که معلوم نیست چی بشه ... تو امروز زندگی تو بکن فردا خدا بزرگه.
چه قدر درآمد دارین؟
درآمدم اگه بخوای مقیاس بزنی بستگی به کارمون داره. اگه خوب باشه ماهی دو، سه میلیون می تونی کار کنی. شما ممکنه تو یه برج ده میلیون کار کنی یه برجَ م کار به پستِ ت نخوره. اون پول رو باید مقیاس بگیری به کل سال.
چند بار در سال این جوری پیش میاد؟
اکثرش این جوریه. یعنی 80 درصد کارای ما، کارایی نیست که شما حتما" برحسب نیازت بیایی سفارش بدی. شما از صد در صد زندگی تون، 80 درصد درآمدتون برای نیازای ضروریه. چون کار ما حالت تفریح داره برا مردم. منظورم اینه که آدما بعد از اینکه نیازای زندگی شون تأمین شد مثلا" بگن یه کتابخونه داشته باشیم. ذوقی یه.
خونه مال خودتونه؟
بله. من 15، 16 سال مستأجر بودم. بعدِ 16 سال خونه خریدیم.
درآمد به زندگی تون می رسه؟
در حد متوسط بله.
شده کم بیارین؟
آره پیش میاد. یه وقت یه اتفاقایی تو زندگی پیش میاد که یا پس انداز داری یا از کسی بگیری که باید پس بدی.
چه تفریحی دارین؟
من بیشتر کار کشاورزی رو دوست دارم. اغلب تعطیلی هام همین کارو انجام می دم.
چه کار می کنین؟
جای کوچیکی برا خودم درست کردم؛ درختی می کارم صیفی جاتی می کارم. تفریحاتَ م 90 درصد اینه. ده درصد گاهی با خونوادَم جایی برم.
این تفریح 90 درصدی شما تفریح خانواده تون هم هست؟
نه، اونا تمایل شون خیلی کم تره. اونا 30 درصد شاید از اون تفریح داشته باشن نه مثل من. برا اینکه من ناراحت نشم میان. بلخره سلیقه ها مختلفِ. نمی شه که همۀ سلیقه ها یکی باشه! ( لبخند مختصری می زند. کلا" از آن انسان هایی است که احساسات در چهره شان بروز بیرونی ندارد. حداکثر تغییر در چهره اش، لبخندهای کمرنگ است. خیلی آرام است. نوعی سکون و آرامش خاصی در چهره، رفتار و کلماتش موج می زند. )
اعتراض نمی کنن؟
می گن. چرا می گن هر جمعه شما می خوای بری برا تفریح خودت. ولی با خواهش و تمنا سعی می کنم نظر خودمو پیش ببرم چون کسی که دنبال کشاورزی باشه باید به موقع آب بده. دیر و زود شدنش خرابش می کنه. کار پر زحمتی یه.
از باغ درآمد دارین؟
نه فقط هزینه داره. جنبۀ سرگرمی داره. درآمدی نیست. فرض کن گیلاس کاشتی یه خورده به دوستی بدی. برا درآمد، اگه بخوای هزینۀ خاصی داره. کارایی داره که باید دنبالش بری که ما توان شو نداریم.
چه مشکلی دارین؟
الان بیشتر مشکل کل جامعه و منجمله خود من مسئلۀ اقتصادی شونه چون با درآمدشون نمی خونه.
چطوری این مشکل رو حل می کنین؟
باید مدیریت کنیم به هر طریقی؛ به قول معروف می گن: کمتر بخور، گردتر بخواب که نیازمون به دیگرون کمتر بشه.
تو زندگی چیزی هست ازش بترسین؟
ترسیدن؟ آره می شه. خیلی چیزا. آدما که سن شون بالا می ره محتاط می شن احتیاط کار می شن. هر ریسکی رو نمی کنن.
شما که خیلی پیر نیستین؟
از حالا به بعد باید خیلی احتیاط کار باشم.
احتیاط کار تو چی؟
تو کار، تو داد و ستد کردن. مثلا" اگه یکی گفت به من وام بده پرس و جو کنی نه اینکه بدی نتونی پس بگیری. یا یکی دستگاهی خواست فکر کنم که بدم یا نه. ولی وقتی آدم جوونه این احتیاط کاری یا رو نداره. همون طور که اول از شما پرسیدم که روزنامه نگار چی هستین. اقلا" آدم باید بدونه با کی حرف می زنه.
زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگیه؟
این قدر که بتونی روزمره تو بگذرونی زندگی خوبیه. یعنی نیازت به دیگرون کم باشه. چون نمی شه بگی به کسی نیاز ندارم. همه افراد به هم نیاز دارن. سعی کنی زندگی تو چیدمان شو روی خط و مرزی قرار بدی که فکری براش داشته باشی. روی اون اصول بری جلو که کمتر خطا کنی. راحت تر پیش بری.توقعِ تو، سطحِ شو بیاری پایین.
همیشه این طور آروم هستین؟
سعی می کنم این جوری باشم. عصبانی اگه بشم سعی می کنم از اون محل دور شم. حالا خونواده باشه محیط کار باشه از اون محل فاصله بگیرم. چون شما وقتی جایی برات مشغله ای پیش بیاد ممکنه چیزی بگی یا کاری بکنی که بعدا" پشیمون بشی و بگی کاش نمی کردم. یه مقدار آروم بشیم یه مقدار سنجیده تر فکر می کنیم که راه درست چیه و چه کار باید بکنیم.
از خدا چی می خواین؟
در درجۀ اول سلامتی، بالاترین چیزه. بعد برا هم نوع آم در درجۀ اول، برا هم وطن ام دوست دارم که همه سلامتی داشته باشن و متأثر می شم وقتی ببینم کسی نقص عضو داره و من ندارم. یاد خدا می افتم و شکرگزار خدام.
نکتۀ دیگه ای هست که بخواین بگین؟
دو، سه تا آرزو دارم که دوست دارم تو جامعه اتفاق بیفته. اولی برا جوونا که بیشتر در حد توقع متوسط زندگی یاشون بتونن ازدواج کنن. یه کار در حد متوسط، حداقل داشته باشن. وقتی می بینم هم نوع آم 20 درصدم خوشحالن و نون می خورن من خوشحال می شم چون می تونه اینَ م نباشه. خیلی جاها تو دنیا هست که همین 20 درصدم رو نداره. مثل همین حاشیۀ کشورمون؛ مثل افغانستان مثل یمن مثل سوریه.
این که هر جایی تو کشورم می روم ببینم شادابی برا مردم باشه. از این شهر به اون شهر بریم یه چیز جدید ببینیم که تفاوتی نسبت به محل سکونت ما داره که آرزوشو داشته باشیم که اونجا هم زندگی می کردیم.
یه آرزوم هم اینه که ای کاش تحصیلاتم رو ادامه می دادم. افسوسِ ش رو می خورم ولی شاید بگین با چیزی که اول گفتم تناقض داره.
درسته، اتفاقا" می خواستم بپرسم ازتون.
یه روزی خبرنگار شبکۀ آموزش اومد اینجا. گفتن می خوان شبکۀ آموزش رو افتتاح کنن و نظر من رو پرسیدن. من یه جمله کوتاهی گفتم که خبرنگار تعجب کرد. گفتم: دانستن بهتر از ندانستن است. گفت یعنی چی؟ گفتم شما از هر چی اطلاع داشته باشی بازم کمه. دانستن بهتر از ندانستنِ. خوشش اومد. همین جمله را تیتر برنامهَ ش کرد. اینم که گفتم کاش بیشتر درس خونده بودم به خاطر اینه که اطلاعات عمومی یم بیشتر می شد. یعنی حالا می تونستم بیشتر مطالعه کنم. شایدم بهتر از این می تونستم تو حرفۀ خودم موفق تر باشم. البته الانم تو حرفه ام در حد خودم موفقم یعنی اون مقدار که باید از نظر فنی بدونم می دونم. ضمن اینکه کار فنی هیچ وقت ته خط نداره. نمی تونی هر روز بگی من آخر این کارم. نه شما باید همیشه آموزش ببینی. من یه اوستاکار داشتم که دور و بر 70، 80 سالَ ش بود. کلی اوستاکار تربیت کرده بود ولی همیشه می گفت:" من هیچی بلد نیستم. باید خیلی کارا رو یاد بگیرم." یعنی تو حرفۀ ما همیشه باید به روز باشیم چون علم پیشرفت می کنه و چیزهای جدیدتر میاد. همۀ رشته ها همین طوره.
مردم به خاطر مشکلات اقتصادی که پیش اومده زودرنج شدن اندک بین شدن. فقط همون لحظه رو می بیننن. توقع دارن همه چیز خیلی سریع خوب بشه. بلخره زندگی بالا و پایین داره. اینم بگم که اکثر مردم اطلاعات شون خوب شده ولی بعضی جاها بازی می خورن. مثلا" اگه یه چیزی ارزون بشه عکس کشورای اروپایی عمل می کنن. یعنی ارزون بشه نمی خرن اگه برعکس یه چیزی گرون بشه مردم هجوم می برن. این مشکل فرهنگی یه. یعنی اگه آگاه باشن به اندارۀ نیاز و مصرف شون می خرن. مثلا" تا بگن یه جنس کمه من اگه نیازم دو تا باشه پنج تا می خرم. این کار غلطی یه. افرادی هم که تحصیلکرده هستن این کارو می کنن. این ضعف فرهنگی یه که باید روش کار بشه.
این گفت و گو در تاریخ 27 تیر ماه سال 1398 انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.