به اینجا می گفتن تگزاس!
از دوستی شنیده ام که در یکی از خیابان های حسن آباد زرگنده مرد عطاری هست که هم بسیار خوش صحبت است و هم اطلاعات زیادی از آن محل دارد. در خیابان دانشگر از کنار مغازه اش می گذرم، بدون اینکه متوجه عطاری اش شوم. با راهنمایی کسبه دوباره برمی گردم. متعجبم که چرا چشمم عطاری را ندیده بود. وقتی پیدایش می کنم حق را به چشمانم می دهم. مغازه اش فقط عطاری نیست. برنج و حبوبات و ... خلاصه همه چیز دارد.
( همین جا یادآوری کنم که در همین عطاری بود که بین صحبت وقتی یک مرد مشتری وارد شد و شنید که از تهران قدیم می پرسم به من گفت:" زن من از بچگی در این محل بوده. بیشتر از خیلی ها در باره ی اینجا می داند. چرا نمی آیید با او صحبت کنید؟ " که من هم جواب دادم: آدرس بدید. میام. که رفتم. مصاحبه با همسر ایشان، متنی است که با تیتر " ما، بین دو نسل زندگی کردیم " در روز 23 اردیبهشت ماه امسال در وبلاگ منتشر شده است. )
می خواهم درباره ی گذشته این محل از شما چیزهایی بپرسم.
شما تاریخ نویسید؟
نه، من گزارشگر مطبوعاتم. برای چاپ در روزنامه می خواهم.
پس صبر کنید من یک نفر را صدا بزنم که اینجا به مشتری ها برسد تا من جواب شما را بدهم.
چند سال است این کار را می کنید؟
35 سال.
از اول در همین محل بودید؟
تو همین محل بودم. اول زرگنده بودم. سه راه زرگنده. اون موقع هم اسمش زرگنده بود. اول، زرگنده بود. بعد حسن آباد شد. این جوب آب که جلو مغازه است می ره تا پهلوی بیمارستان جواهریان. اونجا هم زرگنده است. بیمارستان جواهریان الان زایشگاه شده. فکر کنم الان اسمش شده جواهری.
زرگنده فقط هفت، هشت تا باغ بود با یه قنات و یه حسینیه. چیز دیگه ای نداشت. چرا، یه گرمابه هم داشت که مردم می رفتند. الان هم هست. آثار باستانی شده! حسینیه هم هست. الان شده مسجد امیرالمؤمنین. اون ور زرگنده سفارت انگلیس بود. بالاترش هم سفارت روس. شاید حدود 20، 30 تا خانواره هم بودند تو همون باغ ها. همین جا که شما ایستادی دره بود یه دره ی وحشتناک. یه خرده اون ورتر یه تپه بلند بود. امامزاده ای هم داشت. امامزاده اسماعیل. کوچیک بود. مردم زیارت می کردند. حرم و بارگاهش چوبی بود. گورستانی هم داشت که مردم مرده های شان را اونجا خاک می کردند. چند تا قبر تاریخی هم اونجا بود.
ادامه مطلب ...