پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

چشم باز کردم تو شیشه بری بودم

یک خانواده ظاهرا" کوچک


از جلوی مغازه ها که رد می شوم نگاهم اول به ویترین ها و بعد به چهره صاحب مغازه هاست. چیزی نظرم را نمی گیرد. فقط یک مغازه شیشه بری در ذهنم می ماند. برمی گردم.


***

وارد که می شوم مرد جوانی را می بینم که کنار میزی ایستاده و کار می کند. مرد شصت و چند ساله ای هم کنار اوست.

می خواهم با صاحب مغازه صحبت کنم.

مرد جوان در جوابم می گوید: صاحب مغازه نیست. چکار دارید؟

شما شاگرد مغازه هستید؟

نه. من موقت، دو سه روزی اینجا هستم.

کار اصلی شما چیست؟

همین شیشه، قاب و آینه. برای در و پنجره، شیشه نصب می کنیم.

گفتید اینجا موقت هستید؟

من، بله. خودشون نیستند. برای اینکه مغازه بسته نماند دو سه روز آمدم اینجا.

خودتان هم مغازه دارید؟

بله.

این چند روزی که اینجا هستید مغازه خودتان چه می شود؟

بابام هست. داداشم هست.

چند سال تان است؟

25 سال.

چند سال است کار شیشه می کنید؟

من از سال 71 تا حالا.

قبل از آن چکار می کردید؟

من از موقعی که چشم باز کردم تو شیشه بری بودم. از 71 به طور جدی آمدم تو این کار. بابام و عموم، کاملا" اکثر فامیلمون شیشه برند. بابام هم به قول معروف سرسلسله شونه.

پدرتان چند سال دارد؟

50 سال.

چطور تمام خانواده شیشه بر شده اند؟

اینو باید از بابام بپرسید. (آقای جا افتاده ای که من فکر می کردم صاحب مغازه است و نبود، می گوید:" بنویسید از بیکاری. من همسایه اینها هستم. آمدم یه چایی بخورم و برم.")

اهل کجا هستید؟

بروجرد.

چند سال است خانواده تان تهران آمده اند؟

خانواده که نیامدن. فقط ما آمدیم. به خاطر کار آمدیم.

تنها آمدید؟

من با بابام آمدیم، با هم.

 چند سال است؟

دوساله.

چند خواهر و برادر دارید؟

دو تا خواهر، پنج تا برادر. (خنده اش می گیرد.) کم اند، نه؟ (باز می خندد.)

مغازه بروجرد مال پدرتان است؟

بله.

چقدر درس خوانده اید؟

من سیکل.

قبل از سال 71 در شیشه بری به پدرتان کمک می کردید؟

قبل از اینکه بیام سر کار، می خوندم. بعد رفتیم پیش بابامون. بعد خدمت. بعد آمدیم تهران.

چرا ترک تحصیل کردید؟

علاقه نداشتم.

 از چه سنی کمک پدرتان رفتید؟

از 15 سالگی.

 به این کار علاقه داشتید یا می خواستید درس نخوانید؟

هم به کار علاقه داشتم هم اینکه علاقه زیادی به درس خوندن نداشتم.

بقیه خواهر و برادرانتان درس خوانده اند؟

بله درس خوندند.

چند سال؟

یه داداشم دیپلمه است. دیپلم الکترونیک. دو تا خواهرام دیپلم گرفتند دیگه درس نخوندند. بقیه هم که دوم سوم دبیرستان مشغولند.

پدرتان به شما مزد می داد؟

بله.

چقدر؟

ماهی 50 تومن می داد.

از چه سنی پدرتان به شما مزد داد؟

یک سال بعد از اینکه یاد گرفتم پدرم حقوق می داد. شاید 16، 17 سالگی. دقیقا" یادم نیست.

چه کارهایی می کردید؟

کار شیشه، آیینه، قاب. همین کاری که تهران انجام می دم اونجا انجام می دادم.

حالا به اندازه پدرتان این حرفه را یاد گرفته اید؟

تا حدودی. (مرد همسایه که هنوز نرفته است، اضافه می کند:" همه را که یادش نداده. یک قسمت استادی را برا خودش نگه داشته!")

از وقتی پدرتان به شما حقوق داده به خانواده کمک کرده اید؟

خیلی کم.

برای خرج خانه به درآمد شما احتیاج داشتند؟

نه.

برادرانتان هم این کار را شروع کرده اند؟

یکی شون آمده. بقیه هم شوق و اشتیاق دارند یاد بگیرند ولی فعلا" درس می خونند.

مغازه ای که در تهران دارید مال خودتان است؟

بله.

آن را خریده اید؟

سرقفلیه، از عمومون گرفتیم.

غیر از شما، فقط عمویتان تهران آمده اند؟

ما اکثر فامیلامون تهرانند. فقط ما و یکی از عمه ها شهرستانیم.

کار اینجا با بروجرد چه فرقی می کند؟

هم کارش بیشتره هم از نظر تزیینات و کار با شرکت های دیگه اینجا بهتره.

16، 17 سالگی که حقوق می گرفتید با آن چکار می کردید؟

پس انداز کردم، از اون موقع.

خرج تان با خانواده بود؟

تا قبل از اینکه بیام تهران بله.

حقوق تان کامل پس انداز می شد؟

بله به غیر از یه مقداری که خودمون خرج می کردیم. (از اول که گفت و گو را شروع می کنیم من روی یک صندلی می نشینم و او کارش را رها می کند و در حالی که ایستاده به میز کار تکیه می دهد آماده جواب دادن می شود. هر چقدر می گویم که او هم جایی بنشیند و راحت حرف بزند گوش نمی دهد. این هم لابد از انرژی جوانی است!)

ازدواج کرده اید؟

نه.

پس چرا تهران خرج با خودتان است؟

من و بابام و داداشم با همیم. یه خانواده کوچک تشکیل دادیم. شهرستان خرجی نداشتم. خانواده می دادن. اینجا خرج زیاد شده.

چون تهران خرج زیاد شده با خودتان است؟

اینجا هر کدوم یه چیزی می گیریم می بریم خونه. دیگه نمی شه همش با بابام باشه.

خانه مال خودتان است؟

اینجا اجاره کردیم.

برادرتان از شما کوچکتر است یا بزرگتر؟

از من کوچیکتره. من از همه شون بزرگترم.

برای غذا در خانه چکار می کنید؟

بیشتر وقتا آماده می گیریم. بعضی وقتا هم خودمون درست می کنیم.

کدام تان بیشتر غذا درست می کند؟

بیشتر من چون زودتر از همه می رم خونه. آشپزی با من است.

چرا زودتر می روید خانه؟

به خاطر درست کردن غذا، سور و سات خونه. اگر قرار باشه اونا هفت برن من شیش می رم تا غذا درست کنم، (آقای همسایه که می خواسته چای بخورد و برود یک لیوان چای و قندان برای من می آورد.)

اعتراضی ندارید از اینکه شما بیشتر غذا می پزید؟

من خودم قبول کردم. باز به هر حال این کار راحت تر از کار شیشه است! زود می رم خونه. (خودش خنده اش گرفته است.)

چه غذاهایی درست می کنید؟

برنج، مرغ.

بلد بودید؟

قبلا" یه چیزیایی بلد بودم. تو خدمت یاد گرفتم. تو سربازی. چهار پنج بار هم غذا را سوزوندیم تا یاد گرفتیم.  

با پس اندازتان چکار کرده اید؟

من یه سری چیزا خریدم. یه سری وسایل خونه؛ یخچال، تلویزیون، ضبط، ویدئو، اجاق گاز.

از آنها استفاده می کنید؟

گذاشتم برای بعدا" برای خودم.

وسایل بروجرد است؟

بله.

فکر خانه برای خودتان نیستید؟

همه اینا را برا خونه خودمون گرفتیم دیگه. برای بعدا".

منظورم خرید خانه برای خودتان است؟

خب، یه چیزایی پس انداز داریم.

کی می خواهید ازدواج کنید؟

(اول کمی مکث می کند. بعد می خندد.) نمی دونم، یک سال دیگه دو سال دیگه. معلوم نیست. تا حالا به این موضوع فکر نکردم.

همسرتان را از تهران انتخاب می کنید یا از بروجرد؟

از بروجرد. تهران که نه.

چرا؟

 می خواهیم از خودمون باشه.

 برای زندگی کجا را می پسندید؟

(مرد همسایه زودتر جواب می دهد:" سوئیس!" و او می خندد.) من، شهرستان خودمون. چون اونجا خلوت تره. همه خودیین. (تعجب می کنم. جوان است ولی شهرستان کوچک را ترجیح می دهد.)

واقعا" می خواهید برگردید؟

بله.

اینجا خیلی تنها هستید؟

اینجا نه. خیلی ها هستند. اونجا چیز دیگه ایه. اینجا عموم هام هستند دایی هام همه اینجان.

با وجود این دوست دارید بروید بروجرد؟

بله دوست دارم برم بروجرد.

شما از یک جای کوچک به شهر بزرگ آمده اید، عجیب است که دوباره می خواهید برگردید آنجا.

ما از جای کوچیک آمدیم جای بزرگ. دیدیم جای کوچیک بهتره.

اینجا چقدر درآمد دارید؟

من، خودم تنهایی ماهی 100 تومن دارم. (پسر جوانی وارد مغازه می شود. می رود از پستو برای خودش چای می ریزد. از قندان که جلوی من روی میز است با عذرخواهی چند قند برمی دارد و می رود.)

پدر و برادرتان هم همین قدر درآمد دارند؟

پدرم مسلما" بیشتر داره. داداشم یک خرده از من کمتر داره.

درآمد مغازه را به چه نسبت تقسیم می کنید؟

من یه سری کارها را خودم انجام می دم. به قول معروف هزینه ها را کنار می گذاریم، سرمایه را کنار می گذاریم هر چی موند ماهی 100 تومن من می گیرم، 80، 90 تومن هم برادرم می گیره، بقیه اش هم مال بابامه. برای خرج خونه و خودش. داداشم چهار پنج ماهه آمده، کمتر می گیره. قبلا" سربازی بود.

کارها را مشترک انجام می دهید یا جدا؟

کارمون مشترکه، مشتری که می آد اگر من باشم، من انجام می دم. نباشم داداشم یا بابام انجام می ده. ولی خب با همیم.

مشکلی پیش نمی آید؟

نه اصلا" تا حالا مشکلی نداشتیم.

تهران چه تفریحاتی دارید؟

تفریحات؟همونی که اکثر مردم دارن. خونه دوست و آشنا و فامیل رفتن. کارای دیگه که نمی شه انجام داد.

منظورتان چه کارهایی است؟

کارای خلاف که اکثر جوونا انجام می دن. نه اهل دودیم، نه اهل مشروب.

سینما و تئاتر و ورزش چطور؟

داریم اونا را. ورزش که خیلی کم. چون بیشتر هفته را سرکاریم. پنجشنبه و جمعه هم می ریم خونه عمو و دایی یا با پسر عموها می ریم دماوند، آبعلی. بیشتر زمستونا برای برف بازی! تهران که برف نمی آد!! (آقای همسایه که همچنان مصاحبه را دنبال می کند، می گوید:" خانوم، بیایید با بازنشسته های دولت حرف بزنید. از اونا سؤالای مهم بپرسید!")

بروچرد سر می زنید؟

بله. من آخر هر ماه می رم شهرستان.

 چقدر آنجا می مانید؟

معمولا" 25 می رم یکم تهرانم. پنج روز. بستگی داره به اینکه کارمون زیاد باشه یا کم باشه.

با پدر و بردادرتان می روید؟

به خاطر اینکه مغازه بسته نشه من می رم بعد بابام می آد. باید جوابگوی مردم باشیم. یک سری تعهدات داریم باید انجام بشه.

 دوست داشتید غیر از شیشه بری چه کار دیگری می کردید؟

یه کار راحت و پردرآمد! (می خندد. این دفعه من هم خنده ام می گیرد. خب، آرزو بر جوانان عیب نیست!!) آخه این کار خطراتش خیلی زیاده. هر روز ما دست و بال مون بریده اس.

شاید از بی دقتی و جوانی شماست؟

نه اصلا". کلا" این شغل خطرناکه. بی دقتی هم هست. بیشتر وقتا که می خواهیم شیشه را عوض کنیم، خب شیشه شکسته است که باید عوض بشه، یه وقت اشتباه می کنیم یه پیچی شله، شیشه می افته روی دست و پا. بیشتر موقع ها هم روی دست. چون نزدیک ترین جایی که با شیشه تماس داره، دسته. البته به بیمارستان نمی کشه. خیلی بندرت. مگر خیلی خطرناک باشه که بیمارستان بریم.

منظورتان چه کار راحت و پردرآمدی بود؟

(باز خودش می خندد.) کار راحتی که درآمدش زیاد باشه، نیست. ولی خب اقلا" کار راحتی باشه.

خانواده تان از بروجرد به تهران می آیند؟

چرا بیشتر تابستونا می آن. 10، 20 روز یه ماهی می مونن بعد می رن.

چه جور مشتری هایی دارید؟

همه جور هستند، از شرکت گرفته تا آدمای شخصی و دولتی. ولی خب، مابیشتر سر و کارمون با مردم عادیه. چون بیشتر خونه می ریم. کارمون تو خونه است. کارای دولتی کم می گیریم.

ماشین دارید؟

نه.

 پدرتان چطور؟

داشت قبلا". الان نداره.

اقوام به شما کار سفارش می دهند؟

بله.

از آنها هم پول می گیرید؟

کمتر از چیزی که از بقیه می گیریم. فامیلامون که اکثرا" شیشه بر هستند. برای غیر شیشه برها کمتر می گیریم.

در فامیل شیشه بر شما کدام کارش از همه بهتر است؟

بابام از همه بهتره. بابام و یکی از عموهام.

در چه قسمت کار؟

تو کار برش و نصب شیشه. بقیه عموهام پیمانکار بانکن. کارهای شیشه نما و روی میزها را انجام می دن. کارهای شعبه های سرپرستی در شهرستان ها را انجام می دن. داداشم که تازه آمده هم تو کار بانکه.

شما نیستید؟

من نیستم. کار بانک سخته. بابام و داداشم که کار بانک می گیرن من کمکشون می کنم. کار خودم بیشتر کار قاب و شیشه های روی میزه برای شرکتای خصوصی.

کار خرید را چه کسی انجام می دهد؟

بابام انجام می ده. چون آشناتره با فروشنده های عمده شیشه.

دلتان چه می خواهد؟

(نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد، اگر چه جوان محجوبی است.) یه زندگی راحت با خانواده. راحت راحت نه مثل پولدارا، راحت در حد خودمون. بی دغدغه.

زندگی راحت از نظر شما چه جور زندگی ای است؟

یه خونه که در حد خودمون باشه. یه خونه ای که بتونیم با هم باشیم.

خانه چند متری در حد شما و خانواده تان است؟

200 متری.

و دیگر چه چیزهایی؟

دیگه هیچی، همین وسلامتی برای همه.

 

تاریخ و محل چاپ : 11 بهمن ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی زیر عنوان " پشت چهره ها "

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.