پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

مرد 75 ساله ای که کتاب کرایه می دهد


می­ بینی که توی یه قفس نشستم

 

از دوستی شنیدم آقایی در یک مغازه زیر پله کتاب امانت می­ دهد. نمی­ دانم چرا اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که مردی جوان برای فرار از بیکاری خود را به این کار مشغول کرده است. خب، برای خودش ابتکاری است. امانت کتاب، آن هم در دوره و زمانه­ ای که خرید کتاب کمتر در بودجه خانواره­ ها جایی دارد.

***

با او با شماره تلفنی که روی کارتش چاپ شده تماس می­ گیرم. برای هماهنگ کردن زمان گفت و گو.

دو دیوار مغازه­ اش را که به زحمت یک متر در دو متر می ­شود با قفسه­ های فلزی پوشانده است. کتاب­ ها منظم چیده شده­ اند. یک دیوار مغازه در حقیقت در ورودی آن است و انتهای آن هم که به شکل دو ضلع مثلث به هم رسیده نوک تیز است. بیرون مغازه یک قفسه فلزی چهار، پنج طبقه­ ای گذاشته شده برای مقداری آدامس ،کیک و کلوچه. جلوی مغازه در کنار خیابان یک قلیان است. نه مثل قلیان­ های دیگر. کوتاه­ تر است و به جای پایه شیشه­ ای محتوی آب آن، ظرف زیبایی کار گذاشته شده. در مغازه برای نشستن به من چهارپایه­ ای می­ دهد که وقتی آن را جلوی قفسۀ کتاب­ های یک طرف می­ گذارم دیگر حتی یک وجب هم با قفسۀ کتاب ­های رو به­ رو فاصله ندارم.

چند وقت است کتاب امانت می­ دهید؟

اینجا یک ساله. قبلا" هم یکی، دو سالی بود. جای دیگر.

چه شرایطی برای کرایۀ کتاب دارید؟

 کتابی که می­ خریم می ­دیم به کسی کرایه. گرویی ­شو می ­گیرم که کتاب را بیارن. کارت دارم. روی این کارت ­ها رسید پولی را که گرفتم می­ دم. هر موقع کتاب را پس آورد پول ­شو می ­دم.

چقدر کرایه می­ گیرید؟

شبی 30 تومن. قبلا" 20 تومن بوده. هر چند روز بخوان می ­تونن نگه دارن. بعضی ­ها هستن دو تا کتابو یه شب می ­خونن. علاقه دارن. کتاب هایی مثل بامداد خمارو دو شبه می خونن. من یکی رو سراغ دارم یه شب هم خونده.

گرویی نگیرید کتاب­ ها را پس نمی ­آورند؟

آقایی که قبلا" اینجا بود کتاب ­هاشو بردن نیاوردن. ضرر کرد یه میلیون. اونم اینجا کرایه می ­داد. کتاب ­ها را بردن و نیاوردن. من دیدم این طور شده گرویی می­ گیرم. هر وقت آوردن پس می ­دم.

چقدر اجاره می ­دهید؟

 اینجا مال برادرمه. فوت کرده. باجناقم هم بود. مختصری اجاره به خانمش می ­دم. هر وقت داشتم می­ دم. زیاد سخت نمی ­گیرن. من عموی بزرگ بچه ­های اون فوت شده هستم. ماهی 10 تومن می ­دم. ماهی 15 تومن. سرقفلی مال اون­ هاست. من خودم سه تا مغازۀ بزرگ داشتم. قسمت این طور شده.

چقدر برای کتاب­ ها گرویی می­ گیرید؟

بسته به کتابه. کتابی که هزار تومن باشه نصف قیمت می­ گیرم. کتابی نو باشه مثلا" دو تومن خریده باشم مثل کتاب انگشتر مال دانیل استیل چون ندارن بدن من کمک ­شون می­ کنم. هزار تومن می ­گیرم. برای اینکه کتاب را خراب نکنن. بسته به کتابه. اگه کتاب کهنه باشه 300 تومن می­ گیرم. این محل فرهنگ کتاب خوندن ندارن. می­ برن شماره تلفن روش می ­نویسن.

می­ گم تمیز نگه دارین. ولی گوش نمی­ دن. مثلا" بچه دست می ­زنه پاره می ­کنه. مثلا" کتاب گسترۀ محبت را که تازه خریدم بردن و سیراب شیردونی کردن و آوردن.

خسارت نمی­ گیرید؟

چی؟ خسارت بگیرم؟ من این کارو نمی­ کنم. این رو را ندارم. برای اینکه شغل من فقط کتاب نیست. برنج هم می­ آرم می­ فروشم. سیگار هم می­ فروشم. بالاخره بازنشسته ­ام. باید فعالیت کنم تا زندگیم بگذره.

( تلفن مغازه­ اش مرتب زنگ می­ زند. بیشتر مشتریانش هستند که می­ پرسند آیا فلان کتاب را دارد یا امانت داده. می ­گوید:" خودم به آنها می ­گم که قبل از آمدن زنگ بزن. که بیخودی این همه راه نیان کتاب پیش کس دیگه­ ای باشه.")

چه کتاب ­هایی دارید؟ چند تا کتاب دارید؟ همه مال خودتان است؟

همه جور کتاب هست. این همه کتابو که نمی ­تونم بگم چی هست. بالاخره دختر خانوما فهمیه رحیمی و زهرا اسدی را بیشتر دوست دارن. تقریبا" منم نسبتا" از اینها بیشتر دارم. چون خواهان بیشتر داره. کتاب­ ها یه مقداری مال اون آقاییه که اینجا بود. من یه چیزی به او کرایه می­ دم. حدود 50 تومن، 40 تومن از این کتابا مال منه. خودم خریدم. تقریبا" مشخصه. اون آقا صورت داره. من مورد اعتمادش هستم. هر چی بگم قبول می­ کنه. منم که نمی ­خوام سر اون کلاه بذارم.

هفته ­ای 300 تومن، 400 تومن در ماه می ­شه کلا" 1200 تومن. نمی ­دونم چند تا کتاب اینجا هست. این کتابا تازه نیست. کهنه است.

چه جور مشتری ­هایی دارید؟

پسر کمه. بیشتر دخترا هستن. محصلن. تعطیل می­ شن می­ آن کتاب می­ گیرن. دیپلمن. سیکلن. تاریخ تولدشون رو نمی ­پرسم. بعضی ­ها پیش دانشگاهی هستن.نُه ماه خبری نیست. فقط سه ماه تابستونه. تک توکی هم خانوم­ های مسن می ­آن. خیلی کم. مردها هم می ­آن. نسبت به خانوم­ ها ده درصد مردها می ­آن.

زن­ های مسن چه کتاب­ هایی می­ گیرند؟

والله پنجه خونین و ... بعضی­ ها جنایی دوست دارن. بعضی ­ها غیرجنایی. داستان. حکایت. من خودم یه دونۀ این کتابا رو هم نگاه نمی­ کنم.

مردها بیشتر چی می ­خوانند؟

بعضی­ ها خواجۀ تاجدار یا دانیل استیل را می­ خونن. تقریبا" 15 درصد. خیلی زیاد باشن 20 درصد. بعضی از خانوم ­ها خوش سلیقه هستن که خیلی خوب نگه می ­دارن.

( مردی وارد مغازه می ­شود و از او چای می ­خواهد. با خودم می­ گویم که یادش رفته بگوید چای هم می ­فروشد. اما برعکس تصور من یک قوری از جایی بیرون می ­آورد و در حالی که آن را به مرد می­ دهد می ­گوید:" ببر گرمش کن.")

مدرسه که تعطیل می ­شه می­ آن. یه روز ده نفر می­ آن، یه روزکمتر. کم و زیاده. ولی مدرسه که تعطیل می­ شه می­ آن.

از اینجا چقدر درآمد دارید؟

ماهی که کرایه ­شو بدم هیچی برام نمی­ مونه. من بازنشسته­ ام. فقط برای سرگرمی منه.می ­بینی که توی یه قفس نشستم. وقتی کرایه بدم، برق بدم، آب بدم چیزی نمی­ مونه. برای اینکه خونه نشینم اعصابم خورد نشه می ­آم اینجا. مثل بازنشسته­ های دیگه که مثلا" راننده شدن، کمک خرجم نیست. نمی ­تونم خونه بشینم یا پارک برم. می ­آم اینجا.

چطور شد به فکر این کار افتادید؟

کارمند پست بودم. سال 54 بازنشسته شدم. من یه مغازه داشتم. مغازۀ خرازی. اونو فروختم. حالا تو دادگستری گیرم. به خاطر اینکه اون آقایی که مغاره رو خرید قرار بود پول دارایی رو بده. نداد. دارایی از من گرفت. گفت من اونو نمی­ شناسم. از تو می ­گیرم. ایشون پولو نداد. دارایی گفت شما بده از ایشون بگیر. من از اون شکایت کردم. اموالش را توقیف کردن. اون پولو به من نداد. ریخت تو صندوق دادگستری. الان می­ رم دادگاه هی نوبت می­ زنن. نمی ­رسن که پولو از صندوق بگیرن به من بدن.

( دلسردی ناشی از شرایطش به گفت و گوی ما هم سرایت می ­کند. می ­گوید:" من نمی ­دونم این سؤالا رو برای چی می ­پرسین. من 60 ساله تو تهرونم همچین سؤال جوابی نداشتم. با چنین چیزی سرو کار نداشتم." ولی باز هم ادامه می ­دهد.)

30 سال آرایشگاه داشتم. دو تا. یه دونه داشتم فروختم. دوباره جای دیگه خریدم.

( مرتب می­ آیند و از او سراغ صاحب مغازه ­های پهلویی را می­ گیرند. انگار هر کس مغازه­ اش را برای زمان کوتاهی می ­بندد او را در جریان می ­گذارد.)

همون موقع که کارمند پست بودم بعد از سرویس اداره می ­رفتم آرایشگاه. کارگر داشتم. آرایشگاه اون زمان که من بودم صورت می ­زدن پنج زار. خرج هم صد در صد ارزون بود. الان خرج دو کیلومتر از همه جلوتره. از همه کس. نه فقط من.

آرایشگاه را چرا فروختید؟

آرایشگاه را سال 51 فروختم. به خاطر واریس پام. چون کار ما هم جوان­ پسنده. شغل آرایشگری تا جوانی سر پا هستی می ­تونی. بعدا" نمی ­تونی. چشم از دست می ­دی. خیاط همین طور. قهوه­ چی همین طور.

( مردی که قوری چای را برده است آن را پس می­ آورد. از او می­ پرسد:" چایش خوب بود؟" مرد می ­گوید:" یادم رفت. جوشید. مشتری ­ها که نمی ­ذارن.")

خرازی را که فروختم یه سال موندم بیکار. دیدم بیکاری رنجم می­ ده. من زادۀ کارگرم. از کار آمدم و با کار هم می ­میرم.

 رفتم کارگری. تو یه مغازۀ شومینه­ سازی. اونجا کار حسابدارو تقریبا" می ­کردم. پنج سال و سه ماه اونجا بودم. بعد از اون یه سال تو شومینۀ ... بودم. اونجا تقریبا" مغازه را اداره می­ کردم. چون اون ها شاغل بودن. بعد دیدم راهم دوره. نمی ­تونم. رفت و آمد رنجم می­ داد. خودم اومدم بیرون. ( یک مشتری زنگ می ­زند و می ­پرسد که کتاب تازه چی دارد. می ­گوید:" بیایین ببینین. ") من از مشتری ­ها تلفن نمی ­گیرم. خودم به اون ها می­ گم که تلفن کنن که نیاین و من نباشم.

من بچۀ شمالم. حافظه­ ام خوب کار می­ کنه. تا 75 سالگی که خدا ازم نگرفته. اون آقا منو بعد از پنج سال و سه ماه بیرون کرد. منم رفتم وزارت کار شکایت کردم. بعد از دوندگی 400 هزار تومن باید می ­داد طبق قانون. 140 داد. گفت رضایت بده. گفتم باشه. گذشت کردم. تقریبا" دو سال یا یه سال و نیم این شکایت طول کشید. ولی از حق نگذریم وزارت کار خیلی از حق کارگر دفاع می­ کنن. ما که از اونا راضی هستیم.

چطور شد به فکر این کار افتادید؟ 

 

صاحب اینجا هم برادرم بود هم باجناقم. غیر از برادری، دوست من بود. بچه ­هاش دیدن من مغارۀ شومینه می ­رم راهم دوره گفتن بیا همین جا بمون. گفتم باشه. این برادرم که رفت کمر من شکست. برادرای دیگه دارم ولی این چیز دیگه ­ای بود. سه سال از من کوچیک ­تر بود.

چند تا بچه دارید؟

من یه پسر دارم فقط. فوق­ لیسانس ادبیاته. مترجمه. استاد خطه. درجۀ ممتاز داره.

چقدر بازنشستگی می ­گیرید؟

با عائله­ مندی می­ گیرم 52،53 تومن.

از فروش برنج چقدر درآمد دارید؟
برنج که اولا" پاییز می ­رم از یکی که می ­آره تهران می­ گیرم. می ­فروشم. مال من نیست. اون برنج­ شو می­ ده من می ­فروشم. کیلویی 20 تومن، 30 تومن سود می ­دم. بسته به برنجشه. من سرمایه ندارم که خودم برم بیارم. اگر داشتم می­ رفتم ارزون ­تر می­ آوردم. بهترم بود. مگر یه کارمند چقدر قوه داره با ماهی 53 تومن.

آدم ندار هستم ولی حق وحسابم دیر نمی ­شه. سوخت و سوز نداره دیر و زود داره. 500 تومن بدهی دارم. ماهی 20 تومن سود می ­دم. هشت ساله به خاطر اون گرفتاری، کارم تو دادگستریه. دیگه بقیۀ این زندگی زیادیه. دیگه برام لذتی نداره.

سیگار هم می ­فروشید؟

یه باکس می ­گیرم. خورد خورد می­ فروشم. دونه ­ای. بسته­ ای. یه بسته سیگار 10 تومن، 15 تومن داره برام. برم از بازار بگیرم. بیارم.

حالا با همۀ اینها زندگی ­تان چطور می ­گذرد؟

زندگی با اعمال شاقه می ­رسه. دیگه حقیقتو گفتم. چیزی نیست که. خوراک و پوشاک به اندازه. دیگه یه بار غذا می­ خورم. به خاطر سن 75 سالگی احتیاط می ­کنم که فلج نشم. در فکر خودم هستم. روزی یه بار غذا می ­خورم. صبح یه تکه نون می­ خورم. ناهار می­ خورم. شام نمی­ خورم. چون یه معدۀ 75 ساله دارم. نمی ­تونم بخورم. جوانی زیاد خوردم. یه اندازه ­ای که سیر بشم. حالا برای اینکه خوب بخوابم شب نمی ­خورم.

مستأجرید؟

خونه مال خانوم منه. مستأجر نیستم. خونه­ ای بهش رسیده. از سالی که ازدواج کردیم. پسر من 40 سالشه. دیگه خودت حساب کن. پسر جداست. ازدواج کرده. من احتیاجی به پسرم ندارم. اگر نیازم داشته باشم دست به سوی او دراز نمی ­کنم. بهش کمکم می­ کنم. خدا نکنه که به پسرم محتاج بشم.

آبی که آبرو ببرد        بر گلو مریز

از تشنگی بمیر          ولی آبرو مریز

نمی ­دونم شاعرش کیه.

صبح چه ساعتی می­ آیید؟

روزا ساعت هشت و نیم، نُه می­ آم. سیگاری بفروشم. کتابی کرایه بدم. الان این مدتی که شما آمدین کسی نیامد بگه خرت به چنده. چهار تا شکلات فروختم.

حق عضویت نمی­ گیرید؟

من به عضویت کاری ندارم. گرویی می ­گیرم. من چند سال آخر کارم تو پستخونه اموال دولت دستم بود. 25 دفتر دستم بود. یخچال، ترازو، پول نفت، صندوق کاوه. اینا رو پستخونه به من می­ داد که به آنها بدم. آخر سر همه رو صحیح و سالم تحویل دادم. از وزیرم تشویق­ نامه دارم در اون زمان.

به من می ­گفتند دزدی کن. می ­گفتم دزد تربیت نشدم. نمی ­دزدم. نمی ­خورم. شبا راحت می­ خوابیدم. الان هم شبا راحت چهار ساعت می ­خوابم. آخه سن بالا رفته. خانوم بنده شیش سال کوچیک­ تره. اصلا" نمی ­تونه شب راحت بخوابه. فشار خون داره. قند داره. می­ گن مرض ثروتمندارو گرفتی. فقط مرض­ شو گرفته. از ثروتمندی چیزی بهش نرسیده.

وقتی منتظر مشتری هستید به چی فکر می­ کنید؟

به هیچی. به مرگ فکر می­ کنم که کی بیاد راحت شم. که اونم دست اونه. ( به آسمان اشاره می­ کند.) آدم توی این مملکت هر چی ندونه، نفهمه بهتره.

چقدر درس خوانده ­اید؟

من شیش ابتدابی قدیم رو دارم. دو سال سالمندان اکابر دارم. با دو سال اکابر استخدام شدم. سال 32. 29 سالم بود. بعدا" درس خوندم. با 22 سال بازنشسته شدم. البته هشت سال به ما آوانس دادن. اما فکر نمی ­کنم. اینا قبول نکردن. همان 22 روز حقوق رو می­ گیرم. من شیش ساله بودم پدرم مرد. یه برادرم سه سالش بود یه برادرم یه سالش. خواهرم هم در زمان پدرم که حیات داشت مرد.

ولی یه مادر فهمیده داشتم. اون زمان می­ گفتن هر زنی بره سواددار بشه کافر می ­شه. مادرم می ­گفت:" نه. ز گهواره تا گور دانش بجوی." مادرم سواد نداشت ولی از 10 تا باسواد بهتر بود. تجربه ­اش بیشتر بود. آب می ­گذاشت روی چراغ که مردم  بگن برنجه. روز 20 آذر 49 هم مادرم مرد. ساعتش هم یادمه. واقعا" نمونه بود. پدرم زرگر بود. زرگری بود که بعد از مردن سه ماه هم خرج نداشتیم بخوریم.

ما خیلی بودیم. هشت تا بلکه نُه تا خواهر و برادر بودیم. مادرم زن دومش بود. از اون پنج تا داشت. از مادرم چهار تا. کلا" نُه تا. همه مردن فقط من موندم.

مادرم آشپز یک یک بود. تو باغ چای هم کار می ­کرد. مادرم با آشپزی و چای ما را بزرگ کرد. پدرم که فوت کرد من از هفت سالگی رفتم آرایشگاه کار کردم. فامیل ­مون بود. سال 32 دیدم عاقبت ندارم. بالاخره پیر می­ شه آدم. رفتم اداره پست و تلگراف .

موقع خداحافظی باز چشمم به قلیان می­ افتد. می­ گویم چه قلیان قشنگی است. شبیه قلیان­ های دیگه نیست. لبخند به لبانش می ­آید. با لذت به قلیان نگاه می ­کند و می ­گوید:" کار دست است. خواهرزاده ­ام برام درست کرده. منو خیلی دوست داره."

 

تاریخ و محل چاپ : 20 فروردین ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی زیر عنوان " پشت چهره ها "

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 16:43

اینست انسان

۵۶۹- همه آدمها مثل هم هستند همه مخلوق مکان و زمان و شرایط اقتصادی هستند. فقط منم که مخلوق خودم هستم.

۵۷۶- هیچکس جز من نمی خواهد خوشبخت باشد. خوشبخت بودن لیاقت و جسارتی عظیم می طلبد.

۶۰۹- دیوانه کسی است که در خودش نگنجد. پس جز من همه دیوانه اند.

۶۲۵- بدبخت کسی است که دیگران را مسبب بدبختی خود می داند. اینست تعریفی که من از خوشبختی می کنم. این انسانی ترین تعریف از خوشبختی و بدبختی است.

۶۴۲- هیچکس تا به امروز اهمیت سرنوشت ساز " خود - شناسی " را همچون من واضح نکرده و راه و روش آن را ننموده است : خودشناسی به عنوان تنها راه انسان بودن، خوشبخت بودن، متعالی بودن و بودن.

۶۶۱- هر که از من بگریزد و یا به هر دلیلی حقایق مرا انکار نماید برای سقوط آزاد خویشتن آماده می شود. من حبل متین هستم. طناب خدا.آیا اهل " دار " هستید؟

۶۷۸- هر کاری که به خاطر دیگران باشد به خاطر شیطان است. آیا شیطان را شناختید؟ اسم مستعارش ایثار است.

۶۵- فتنه ای نیست الا در لباس ایثار و خدمت و محبت. و نیز خیانتی.

۷۰- من آن خطی هستم که راست را از دروغ جدا می کند : فرقان !

استاد علی اکبر خانجانی
کتاب هستی بایستی

دانلود کتاب از :
https://t.me/ensanchist/173

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.