پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

تهران جای خوبیه برای زندگی کردن


 

گفتم سراغ عدد و رقم نریم



می­ خواهم با مردی که در یک مغازۀ ظروف کرایه­ ای کار می­ کند صحبت کنم. به مغازه­اش می­ روم. کرکرۀ مغازه بالاست ولی کسی آنجا نیست. درِ مغازه قفل است.  به سمت دیگر خیابان می­ روم تا فرد دیگری را برای گفت و گو انتخاب کنم. از جلوی چند مغازه می­ گذرم و به یک مغازۀ عطاری می­ رسم. از شیشۀ ویترین چشمم به قفسه­ های داخل می­ افتد. محصولات،  خیلی مرتب و منظم روی طبقات­ شان چیده شده اند. پشت پیشخوان مرد جوانی نشسته است.


***

 

وارد مغازه می­ شوم و به مرد جوان توضیح می­ دهم که می­ خواهم در مورد کارش با او صحبت کنم.

من نمی­ تونم صحبت کنم.  مغازه مال من نیست.

مگه شما اینجا کار نمی­ کنین؟

موقته. این عطاری دوستمه که چون همسرش بارداره فعلا" نمی­ تونه بیاد سرِ مغازۀ خودش.

چند وقته به جای دوست­ تون اینجا هستین؟

یکی، دو هفته است.

چند وقت دیگه می­ مونین؟

تا وقتی مشکل دوستم حل بشه.

ما می­ تونیم در مورد شما و کارهایی که می­ کنین گفت و گو کنیم.

راضی به صحبت نیست ولی چون مشخصا" کلمۀ "نه" را نمی­ گوید من هم به روی خودم نمی­ آ ورم و سؤالم را می­ پرسم.

چند سال­تونه؟

23 سال. ( همین طور که حرف می­ زند با دستکش­ های یک­بار مصرفی که به دست دارد پودری را که روی پارچه­ ای روی زانوهایش ریخته داخل جلد خالی مخصوص قرص کپسول می­ ریزد. )

چه کار می­ کنین؟

کپسول می­ سازم. کپسول گیاهی برای قند خون.

مواد این کپسول را شما درست کردین یا دوست­ تون؟

فرق نمی­ کنه. هر کس می­ تونه درست کنه وقتی دستور ساخت را داشته باشه.

کار خودتون چیه؟

دانشجوی رشتۀ داروسازیم. سال دوم را تموم کردم. مشتری­ ای وارد می­ شود و یک کیلو گندم می­ خواهد.

کدوم دانشگاه؟

دانشگاه اصلیم همدانه. اینجا دانشجوی مهمان دانشگاه تهرانم. ولی چون نمره­ ام کم شده ترم دیگه قبولم نمی­ کنن. ( خیلی خشک و جدی است. نمی­ دانم به این دلیل است که از اول میل زیادی به صحبت نداشت یا اینکه خوی و خصلتش است. )

چند ترم دانشجوی مهمان بودین؟

یه ترم.

چرا نمره­ هاتون کم شده؟

بالاخره،  دردسر و مشغله و این حرف­ ها... محیطم هم عوض شده بود.

چرا به عنوان دانشجوی مهمان آمدین تهران؟

می­ خواستم محیطم عوض بشه.

چرا؟

یه سری اتفاقات که آنها را نمی­ شه شرح و بسط داد.

حالا برای ادامۀ درس­تون می­ خواین برین همدان؟

شاید همین تهران موندم. معلوم نیست. ( زن و مردی داخل می­ شوند و تخم ریحان می­ خواهند. ) می­ پرسد: کدومو می­ خواین، بنفش یا سبز؟ می­ گویند: اون که برای شربت خوبه. از یه عطاری شنیدیم. می­ گوید که او چیزی در مورد تخم ریحان برای شربت نشنیده.

تهران بمونین،  تو  کدوم دانشگاه می­ خواین درس بخونین؟

یک دفعه با عصبانیت اعتراض می­ کند: شما که می­ خواستی از عطاری بپرسی. چرا رفتی توی زندگی من؟

شما که گفتین عطاری مال دوست­ تونه. اونم که الان اینجا نیست. قرار شد حالا که شما اینجا هستین در مورد شما و دیدگاهی که به زندگی دارین حرف بزنیم.

کمی عصبانیتش فروکش می­ کند. سریع در ذهنم دنبال سؤالی می­ گردم که باز هم بیشتر او را از هیجان اعتراضی ­اش دور کند. 

 

دوست دارین چه زندگی­ ای داشته باشین؟

بهترین زندگی­ ای که تصور می­ کنم.

چی تصور می­ کنین؟

بیشتر آرامش داشته باشم. آرامش شامل همه چی می­ شه. هسر خوب و مهربون، یه بچۀ خوب تا با هم تا آخرش برسیم. تا بریم برسیم به تهش...لابد منظورش ته زندیگی است دیگر!

دوست دارین چه شغلی داشته باشین؟

مسلما" همین شغلی که دارم درسشو می­ خونم. تا جایی که امکان داشته باشه می­ خوام تهران بمونم چون محیط بزرگتر برام تجربیات بیشتری می اره.

چه تجربیاتی؟

تجربیات زندگی. آدمای بیشتری می­ بینم که هر کدوم سبک خاصی برای خودشون دارن. تو شهرستان این جور نیست. همه می­ خوان همرنگ جماعت بشن. تهران از لحاظ دانشگاهی آدمای گنده­ تری داره که تو رشتۀ داروسازی حرفی برای گفتن داشته باشن.

از استادان دانشگاه همدان راضی نیستین؟

نمی­ شه بگی راضی نبودم. بودم. ولی تهران آدمای بزرگتری داره. اینایی که... ( قبل از تمام شدن جمله ­اش یک مشتری وارد می­ شود. او را راه می ­اندازد و تا می­ خواهد جمله­ اش را تمام کند یک مشتری دیگر می­ آید. ) بالاخره خلوت که می­ شود می­ گوید: اینایی که تهران هستن مسلما" سختی بیشتری کشیدن که شدن بهترین استادای کشور. حتی شاید یک خاطره ­ای که استاد در کلاس تعریف کنه برای من استفاده داشته باشه. بالاخره از لحاظ علمی هم بالاترن. استادای دانشگاه ما شاگردای همین­ ها بودن.

چند تا خواهر و برادر دارین؟

دو تا خواهر کوچکتر از خودم. من اصالتا" نیشابوری هستم. برای دانشگاه رفتم همدان. اونا نیشابورند.

پدرتون موافق بودن که شما به تهران بیایین؟

پدرم کاری به کار من نداره. می­ گه هر کاری می­ خوای بکن. ( چند ثانیه­ ای سکوت می­ کند. ابهام را در چهرۀ من می­ بیند. چون عبارت "کاری به کار من نداره" را دو جور می­ توان تعبیر کرد. یکی اینکه پدر،  آدم خونسرد و منفعلی است که همه چیز را به خود پسر سپرده. یا اینکه پسر آن قدر کله­ شق است که پدر اظهار نظر را بی­ فایده می­ داند و کاری به کار پسرش ندارد. ) قبل از اینکه ابهامم را به صورت سؤال بپرسم خودش اضافه می­ کند: منظورم  اینه که توی بعضی تصمیم­ ها نظر می­ ده ولی آخرِ کار تصمیم را می­ ذاره به عهدۀ خودم. (مشتری می ­آید. او را راه می­ اندازد و منتظر شنیدن سؤال بعدی من به کار پر کردن کپسول­ ها ادامه می­ دهد. در هر شرایطی خیلی جدی و خشک رفتار می­ کند؛ چه در راه انداختن مشتری­ ها، چه در جواب دادن به سؤال­ ها. )

پدرتون چند سال از شما بزرگترن؟

20 سال اختلاف سنی داریم. احساس می­ کند هنوز مسئله احتیاج به توضیح بیشتری دارد. پس خودش اضافه می­ کند: پدرم چون امتحان کرده دیده من همیشه راه درست را انتخاب می­ کنم تصمیمِ آخر را به عهدۀ خودم می­ ذاره. دیده که به هر حال از پس خودم برمی ام.

خرجی ­تون با کیه؟

خودم خرج خودمو درمی ارم.

قبل از کار عطاری چطور؟

یه سری کارای دیگه می­ کردم ولی بیشتر وابسته به پدرم بودم. ( یک مشتری وارد می­ شود. یک نوع قرص می­ خواهد. قرص را می­ دهد. )

این قرص­ هایی که دادین همون قرص­ های قند خون بود؟

نه، این فرق می­ کنه.

این قرص هم دست­ ساخته؟

این کار تجربی است. البته تو درس­ های ما هم هست ولی در این مورد می­ تونم بگم تجربه جلوتره.

دستور ساخت قرص­ ها مالِ دوست­ تونه که عطاره؟

آره، من از اون می­ پرسم.

چند نوع قرص دارین؟

به مشتری بستگی داره. می ان عطاری می­ گن چی می­ خوان. بهشون می­ گم بعدا" بیان ببرن. از دوستم  دستور ساختش را می­ گیرم و می­ سازم تا مشتری بیاد ببره.

با اینکه می ­گین فقط یکی دو هفته است این جایین ولی خوب همۀ قیمت­ ها را حفظ شدین؟

خوشبختانه چون حافظه­ ام خوبه یک بار بشنوم یادم می­ مونه.

کجا زندگی می­ کنین؟

جایی را اجاره کردم.

می­ شه بپرسم چقدر؟

نه! ( اصرار نمی ­کنم. چون فهمیده ­ام که فایده­ ای ندارد. شانس خودم را از راه دیگری امتحان می ­کنم. )

چقدر درآمد دارین؟

بالاخره راه برای خرج کردن پول زیاده. یه چیزایی هم  بستگی به خود آدم داره. به سری چیزا را می­ شه فاکتور گرفت.یه سری چیزا را نمی ­شه. می ­شه با 600، 700 تومن در ماه سر و تهش را هم بیاری. می شه هم با ماهی سه میلیون زندگی کنی.

شما با چقدر می­ تونی زندگی کنی؟

من به شما گفتم سراغ عدد و رقم نریم. من کلا" با عدد و رقم رابطۀ خوبی ندارم. ( البته نگفته بود قبلا". فقط به سؤال میزان اجاره خانه جواب نداده بود. )

دوست­ تون چقدر سابقۀ کار عطاری داره؟

هشت، نه سال سابقۀ کار عطاری داره.

دل­تون از خدا چی می­ خواد؟

همون آرامش و خوشبختی تو زندگی.

کارتون راه بیفته به خانواده کمک می­ کنین؟

حتما".

نیاز دارن؟

نه، نیاز ندارن. پدرم آدم قانعیه. اگه خدا بهش سلامتی بده کار می­ کنه.

شغل پدرتون چیه؟

سوپرمارکت داره.

پس اصلا" به شما احتیاج نداره؟

شهرستان،  سوپرمارکت مثل تهران که نیست.

فکر می­ کنین تهران ازدواج کنین یا تو شهر خودتون؟

اون بستگی به قسمت داره. ولی تهران جای خوبیه برای زندگی کردن.

از چه نظر جای خوبیه؟

کارها بیشتر روی نظمه.

ولی خود تهرانی­ ها این نظر را ندارن؟

بستگی به زندگی آدم داره. بعضی می­ خوان آرامش داشته باشن. مثلا" کسی را می­ شناسم که مجوز داروخانه از مشهد داره ولی رفته توی یه روستا زندگی می­ کنه. یه زمین گرفته باغ درست کرده.

از جواز استفاده نکرده؟

 چرا،  داروخانه را هم زده ولی به درآمد کم قانعه.

یعنی از باغ درآمد نداره؟

نه، اونو برای دلش کرده.

کارم تمام شده. می­ پرسم: کدام هل بهتره؛ سفید یا سبز؟ می­ گوید :" فرقی ندارن." یک بسته هل سفید می­ خرم و با تشکر از او خداحافظی می­ کنم.


تاریخ و محل چاپ : 20 مرداد ماه سال 1395 در صفحۀ پرونده روزنامۀ شهروند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.